خدایا اگه این ترم همشو پاس کنم بهت ایمان میارم. دیگه خود دانی

کچل صاحاب دار

پیشنهاد کچلیم با مخالفت شدید مواجه شد.

موجه ترین دلیل هم این بود که اومدیم و یهو بی خبر لی لی لی لی شد. با کله ی کچل میخوای بشینی سر سفره ی عقد؟!

لطفا یکی خانم والده ی ما رو توجیح کنه که مامان جان عزیز به خدا اگه این آقای شوهر قرار بود بیاد تا حالا اومده بود.

من: مرده شور اون شوهری رو ببرم که ملاکش واسه زن گرفتن زلفای طرف باشه

مامان: مرده شور این اینترنت رو ببرم که این خل چل بازیا رو تو سرت انداخته

من: مال من ارثیه نه اکتسابی! تو رو خدااااااا

مامان: نه

من: پوستیژ میذارم خوب

مامان: نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه 

کچل بی صاحاب

تصمیم گرفتم برم کچل کنم.

چقد سخته مامان رو راضی کردن به اینکه یه سانت مو روی سر یه دختر، دقیقا همون کاری رو میکنه، که 40 سانت میکنه.

آدم با کفش پاشنه بلند و ماتیک صورتی و مانتوهای قشنگ قشنگ گل من گلی به اندازه ی کافی دختره. این چار تا شوید زیر روسری معجزه نمیکنه.

من قول میدم بعد از کچلی خیلی دختر باشم به خدا. ظرف بشورم، النگو دستم کنم، خیاطی یاد بگیرم. شعر مریم حیدرزاده بذارم تو وبلاگ صورتی دخترونه م. با آدمها مهربون باشم. به حیوانات آزار نرسونم.

فقط تو رو خدا بذارین راحت شم از این حجم آشفته ی درهم خرمایی...

کله ی من 20 ساله که نفس نکشیده


پ.ن: یک کسی یک روزی یک جایی گفته بود "موهات صاحب داره"

تف به ذات نورانیت ح.ت

من بخت گشام 

هر پسری به قصد قربت بهم نزدیک شده، سریع بختش وا شده

به خدا

بخوان همدرد من هم نسل و همراه، بخوان شعر مرا با حسرت و آه-- هیلا


من و تو نسل بی پرواز بودیم

اسیر پنجه های باز بودیم

همان بازی که با تیغ سرانگشت

به پیش چشمهای من تو را کشت

تمام آرزوها را فنا کرد

دو دست دوستی مان را جدا کرد

تو جام شوکران را سرکشیدی

به ناگه از کنارم پر کشیدی

بگو آنجا که رفتی شاد هستی؟

در آن سوی حیات آزاد هستی؟

هوای نوجوانی خاطرت هست؟

هنوزم عشق میهن بر سرت هست؟

بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست؟

تبر تقدیر سرو و سبزه ای نیست؟

کسی دزد شعورت نیست آنجا؟

تجاوز به غرورت نیست آنجا؟


متن کامل شعر در ادامه ی مطلب...

دانلود ویدئوی شعرخوانی هیلا صدیقی

دانلود فایل صوتی شعرخواهی هیلا صدیقی برای شهدای دانشجوی جنبش سبز

ادامه مطلب ...

خداجان خوشگلم، با منی یا با اینها؟

با عرض شرمندگی، آدم باید خیلی ... باشه از پست قبلی من نتیجه بگیره من مثلا به خدا اعتقاد ندارم. یا وطن فروشم! یا همچین چیزی. بزرگترین ایراد من اینه که رو شعور اطرافیان بیشتر از اینا حساب میکنم.

بحث من روی شکل غلط ارائه ی دین بود نه تحقیق راجع به بود و نبود خدا. که اینطوری به صلابه کشیدین و حکم ارتدادم رو صادر کردین تو دادگاه بی قاضی و متهم.

تمام نوجوانی من تلف شد توی خرافه پرستی آدمهایی که شکل غلطی از مذهب رو به من دیکته کردند.

من برعکس سهراب1 سالها لامذهب به نظر اومدم ولی به خدای خودم عشق می ورزیدم.

این یه وبلاگ شخصیه نه وبلاگ عرفان و الهیات و دین شناسی.

اگر به جای موضع گیری تند اقلا همین شعر هیلا صدیقی رو یک بار گوش میکردید متوجه میشدید چه تهمت های وحشتناکی زدید به شعور من و بقیه ای که...

پ.ن1: "من سالها مذهبی بودم بدون اینکه خدایی داشته باشم."


آدمهایی که ابله و احمق و الدنگ خوندین منو.. اگه احساساتی بودن و به فحش کشوندن این و اون و چاله میدونی رفتار کردن جز افتخاراته، مفتخرم که گاهی اینقدر عصبانی شدم که یکی از شماها شدم. 

برای درک بیشتر روحیات نویسنده ی این وبلاگ این لینک ها رو بخونین، قبل از لجنمال کردن شخصیت من و همفکرهام:

چه کسی کلید را شکست؟! (برای سید میرحسین موسوی، به تاریخ صبح انتخابات: سید شما را به خدا کمی قدرشناس باشید. قدرشناس برگه هایی که به اسم شما ریخته میشوند در صندوق.)

آقای رئیس جمهور... (برای محمود احمدی نژاد، به تاریخ دو روز بعد از انتصاباتی که انتخابات نامیده شد.)

آهای آقای جمهوری اسلامی (برای علی خامنه ای، هفت روز بعد از به خاک و خون کشیدن هم نسلها و هم فکرهای من)

تو دلتنگت را باش (برای خودم، که خسته شدم از اینقدر جنگ اعصاب، هشت روز بعد از واقعه)

درد... سروده ی بنیامین جوادی (ضجه های مردمم را قصه کن مادربزرگ!.. که های های گریه سر دادم توی هر مصرع و بیتش، به تاریخ نه روز بعد از فروپاشی)


ندا دور بود، همکلاسی همکلاسیم نزدیک تر بود به من که اونقدر خرد شد زیر باتوم که مُرد. کهریزک دور بود، سارا اینقدر دستمالی شد زیر دست و بال گارد ویژه توی همین کلانتری بغل که تا دو روز عق میزد و خون بالا میاورد و خونریزی میکرد و هیچ وقت نگفت چه بلایی سرش اومد. باز هم باید بگم؟


در تمام طول تاریخ همیشه جماعتی بوده اند که فقط ساز مخالف می زدند. حسین (ع) و میرحسین ندارد، خوارج همان اند، شکلشان عوض شده. مارهای توی آستین را خودمان با دلسوزی بی جایمان پروراندیم.

اندیشه های سیاهتان را پشت نقاب سبز پنهان کرده اید، فقط به هوای مخالفت. مچ بند و سربند سبز می بندید، با دل سیاهتان چه می کنید؟2

پ.ن2: متاسفم که مجبورم توضیح بدم منظورم از آدمهای سیاه دل سبزپوش، عده ی قلیل آدمهاییه که تو پست قبلی بهم لطف داشتن.

خداجان خوشگلم یک قصه ی جدید برای نسل من بگویید. لطفا...

آقای خدا شما دقیقا مرا یاد پدرم می اندازید. ما یک ورژن شما را در مقیاس کوچکتر و ملموس تر در خانه داریم. آقای خدای عزیز باور کنید من خیلی عاقلتر و فهمیده تر از اینها ام که بنشینم برای رنج نامه های اتفاقاتی که توی 1400 سال پیش افتاده گریه زاری راه بیندازم.

اگر به اندازه ی یک آدم 23 ساله به شعور من احترام میگذاشتید قول میدادم عاشق علی و حسن و حسین تان شوم. خرافاتی که نوچه های ناشی تان تحت عنوان دین به خوردمان می دهند، آنقدر بچه گانه است که 14 را که رد کنی، هی دلت می سوزد برای آنها که شعور و منطق و انسانیتشان را فدای قصه های تکراری ای می کنند که نه روایت درستی دارد نه اوجی و نه حتی مثل داستان پینوکیو، نتیجه ی امیدبخشی..

و هی هر سال توی گوشمان فرو میکنند این نسخه های قدیمی داستانهایی را که هر دفعه برای هندی تر شدن ماجرا، چیزهایی هم به آن اضافه میکنند.

آقای خدای عزیز شعر هیلا صدیقی خیلی بیشتر از سخنرانی معروف زینب شما تن من را مورمور کرد، اشکم را درآورد، دلم را لرزاند، مرا به فکر فرو برد.

آقای Val Kilmer مردانگی اش خیلی بیشتر از حر شما بود توی این فیلم.

درمقابل تمام چیزهای عجیب و قشنگی که دنیا به من نشان داد، شما هر سال فقط یک سر بریده داشتید و یک دست قطع شده و مشک آب سوراخ. ته هیجانش هم یک علی اصغر بود. و تین ایجری ترین قسمت داستانتان، قاسم. همه اش همین؟! چی این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته؟!

من فروپاشی یک نوجوان را در 13 دیدم نه در قاسم تازه داماد شما.

حق و حق خواهی و حق کشی را در خرداد 88 کشورم دیدم نه در افسانه های 1400 سال پیش شما. 72 تن که عددی نیست. خون بهایی که نسل جوان کشور من برای حفظ آزادی و انسانیتش داد کمتر از خون بهای قهرمانهای داستان شما نیست.

خدای مهربانم، کاش اینقدر انتقاد پذیر بودید که بپذیرید برای خداییِ این نسل سرکش فهمیده  کمی پیر شده اید. پس لطفا برای نسل من یک معجزه ی جدید بیاورید تا باورتان کنم.


روی ماه زیبایتان را می بوسم.

از خودتان مراقبت کنید. قرصهایتان روی میز کنار تخت تان است.

دختر کوچک کوچک کوچک شما: من

بد، بدتر

جیرجیرک ازم خواسته 5 تا خصوصیت بدمو بگم. شوخیم نمیاد. دلم گرفته. ایناییم که میگم خیلی جدی اند.

1. زیادی احساساتیم و بیش از اندازه ای که شایسته ی یک آدمه، بهش احترام میذارم. جوری که واقعا هول برش می داره و فکر میکنه خبریه.. درحالیکه خودشم میدونه که خبری نیست. تو دعوا حتی اگه همه چی به نفع خودم باشه، کسی که منت کشی میکنه و با معذرت خواهی همه چیو ماست مالی میکنه منم. قهر دوست ندارم.

2. امکان نداره بتونم کسی رو از زندگیم حذف کنم. یعنی درواقع کلمه ی Delete تو فرهنگ لغت من هیچ جایی نداره. آدما همیشه هستن، گاهی کمرنگ میشن اما هرگز از بین نمیرن. و این همیشه خوب نیست. من بدترین وقایع زندگیمو هم با جزئیات کامل به یاد میارم انگار که همین الان در حال وقوع اند.

3. اونقد خاطره بازم که حال آدم رو بهم میزنم. یعنی آدم از کلانتری خیابون دلگشا هم خاطره داشته باشه خیلی داغونه دیگه. بعضی وقتا باید فراموشی گرفت. بعضی آدما ارزش به خاطره سپردن رو ندارن.

4. قدرت "نه" گفتن رو ندارم. تاوان این رودرواسی مسخره مو هم همیشه دادم. و دارم میدم.

5. کینه ایم. تا زمانی که ازم معذرت خواهی نشه، یه کینه ی شتری به دل میگیرم وحشتناک. بروز هم نمیدم. به این خیال که آدما خودشون اینقد شعور دارن که میفهمن دارن چیکار میکنن...


هیشکیم دعوت نمیکنم به این خودزنی وبلاگی. هرکی دوس داره خودش مث مرد 5 تا خصوصیت بدشو بگه

من چه خرم با این پروفایل مسخره م

با این لیست تخیلی دوستهای صمیمیم

و این منم

دختری تنها

در آستانه ی فصلی سرد

.

.

.

شعرش از خودم بود درضمن

شب یلداست و من مثل یک خرس قطبی در آستانه ی فصلی سرد خوابم میاد.

نمیدونی چه خوشمزه ست پر کردن فرم ادعانامه ی فارغ التحصیلی

یعنی رفیق منم بالاخره دارم لیسانسه میشم

16 آذر من میان ترم مهمترین درسم را پیچاندم.

16 آذر 1388- پل هوایی اتکا

توضیح و شرح و قصه ندارد. 16 آذر 88 مهمترین میان ترمم را پیچاندم تا از هوای بارانی پل هوایی اتکا لذت ببرم. کمی زندگی کنم.


خانه ی شهریاران جوان، بهروز من بود

دانشگاه هرمزگان، عباس من بود

دانشگاه آزاد، ساناز من بود

پارک صفا، سهیلای من بود

جزیره ی هرمز، محمدرضای من بود

خیابان طلوع 15، پریسای من بود

ساحل سورو، سجاد من بود

پارک آزادگان، سارای من بود

بود


waiting girl

من آدم wating ام

آدم wait شدن لحظه های نابی که خیلی وقتا اصن نمیان

ولی خوش میگذره هی به خودت میگی الان همه چی درست میشه

حالا الان هم نه

یه وقتی

یه روزی

یه جایی

یه کسی...

Why William? sweet me

آقا بی تفاوته داشت سیاوش قمیشی گوش میداد. یک جوری که دنیا رو آب می بُرد، این آقا رو رؤیا می بُرد.

بچه وبلاگ آدم که دفتر خاطراتش نیست. به کسی چه تو روزِتو چه جوری میگذرونی

اهه


یه جعبه قرنفُل خریدم. آقاهه گفت ده روز دیگه گل میده. دارم تمرین باغبونی میکنم دو روز دیگه فارغ التحصیل شدم فرق بین قرنفُل و لوله بخاری رو بدونم.

ادامه مطلب ...

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت، هیچیم آرزوم نیس

یه استادی داریم، دکتر صاد. دلش رو خون کردم این چند سال. حق داره

امروز میگفت تو پریشونی. عصبی ای. گیجی همیشه. تنبلی. عاشقی؟!

گفتم اینا نشونه ی عاشقاس؟

گفت حساسی خیلی. همه چیو تو خودت میریزی. وقتی هم بروز میدی، پدر آدمو درمیاری از عذاب وجدان. من تا حالا تو عمرم واسه یه دانشجو اینقد حرص نخوردم که واسه تو... پیر کردی منو تو

گفتم ببخشید. دختر خوبی میشم دیگه. ترم آخرمه ترم دیگه. راحت میشین از دستم

گفت غر نزن. من که استادتم اینجوری سرم آوردی. هی با خودم میگم این دختره چه جوری میخواد شوهر کنه با این وضعیتش یه عمر زندگی کنه بی دردسر؟!

بعدشم زیر نامه مو امضا کرد یه نگاهی کرد تو مایه های نگاه یه آدم مودار به یه کچل


یعنی واقعا من اینقد حساس و غیرقابل تحملم؟

به هرکی گفتم میگه بگرد اون سوراخه رو که از توش سوز میاد پیدا کن، ببندش.. اون وقت ببین باز همه ازت فرار میکنن؟

الان همه دارن میگن اون سوراخه چیه، خودم نمیخوام قبول کنم.

اینکه بهم میگن حساس، یه جور فحشه برام. هر بلایی دلشون بخواد سر آدم میارن. به هیچیشونم نیس. دهنتو که وا میکنی بگی چرا؟ سرت خراب میشن که اهه تو چه حساسی!

رسما حالت تهوع گرفتم. یه مشت ... دورم ریخته. بلا نسبت و دور از جونم نداریم.

این سوراخه هم اون سوراخه نیس. بگردین یه خوبترشو پیدا کنین من گردن میگیرم

پیر شدیم رفت...

پایکوبی با اجنه، زیر ستاره های دره ی ستاره ها

دره ی ستاره ها مثل اسمش عجیب بود.

یک فرآیند ساده ی زمین شناسی که قوه ی تخیل اهالی بومی جزیره ی قشم و روستای خلف، یه چیز دیگه ازش ساخته بود.

و اصلا کیف داره مثلا تو سوراخ سنبه های دره هه دنبال بچه جن بگردی!

مثل اعتقاد عجیب مردم جزیره ی هرمز به مُمِ دیریا و بپ دیریا.. و اینکه با وجود اجنه ی هرمز، هیچ سگی نمیتونه دووم بیاره اونجا و اصلا هرمز سگ نداره.

پیرزن هرمزیه که داشت با ذوق اینا رو برام تعریف میکرد، براش نگفتم که شرایط آب و هوایی جزیره، برای سگ کشنده ست. این رطوبت بالای هواست که سگ رو اذیت میکنه نه اجنه و ارواح خبیث!

مث دیروز که آقاهه با هیجان از اجنه ی دره ی ستاره ها میگفت که بعد از غروب صداشون کل روستا رو برمیداره... با یه نگاه ساده به دره و سوراخ سنبه هاش میشد فهمید این صدای باده که توی این دالان هزارتو میپیچه و به شکل مهیبی به گوش می رسه نه اجنه!

دید منطقیش میشه این

دید سینماییش میشه لوکیشن قشنگ ترین سکانس های فیلم زادبوم

دید هنری فلسفیش میشه یه شاهکار طبیعی به تمام معنا، بدون دخالت دست انسان. خیلی خوشحال از تپه میری بالا و تازه میفهمی درحقیقت اینجا سطح واقعی زمینه، و تمام مدت تو پایین بودی، این کوهها بالا نبودن.

بعد افسردگی میگیردت که تمام این مدت داشتی تو یه چاله زندگی میکردی.

کی با کتونیای من مشکل داره؟!


دره ی ستاره ها رو دوست داشتم. به شدت دنبال یه موقعیت مناسب میگردم که شب اونجا باشم.  میگن شبا ستاره ها به عمق دره نزدیکترند. نمیدونی چه صفایی داره بعد از غروب پایکوبی با اجنه زیر ستاره ها!


یک ماه پیش، همچین روزی 23 سالم که شد جشن گرفتیم. نمیدونم 32 سالم هم که بشه همینقد خوشحالی داره؟!


یه آدم خوشحال بی خبر از دنیا که داره ترتیب آخرین تیکه های کیک 23 سالگیشو میده!

پ.ن: عکسای تولد، کار شیماست. کیک و شمعهای کج و کوله هم سلیقه ی پسرا.

23 سالگی مزه ی کیک زعفرونی میداد، با گردو و موز و ژله ی آلبالو..

فشفشه هم داشتیم درضمن!

ادامه مطلب ...

عجب بارونیییییییییییییییییییییی

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

بارون اومد خیس شدیـــــــــــــــــــــــــــــــم...

امتحان ندادم. جیم زدم. رفتیم لب دریا عکاسی. ساندویچ خوردیم. حال دااااااااااااااد.

بارون اومد خیس شدیم. برف نیومد هیچی نشدیم هیشکیم ما رو نخورد.

چه معنی داره روز دانشجو از آدم امتحان بگیرن؟

حالا استاده شعور نداره نمیفهمه. من که می فهمم نباید پا شم برم امتحان بدم که. اهه

امروز کمیک ترین و مزخرف ترین 16 آذر تمام زندگی من بود!

تمام سهم من از 16 آذر یک کارت دانشجوئیه که ته کیفم سنگینی می کرد، با یه دفترچه یادداشت مشکی که با کج سلیقگی روش نوشته: "دانشجو روزت مبارک"


آخر هفته دارم میرم مزرعه ی توت فرنگی. هرکی دست به سینه بشینه سر جاش شلوغ نکنه می برمش.

الکی. محض خالی نبودن عریضه. جهت ثبت در تاریخ

_ دانش جوئیدن خوبه اما یه ترم، دو ترم، سه ترم.. دیگه نهایتش هشت ترم. نه 10 ترم!

بپا خیزین بابا برین تحصن (!) کنین. حقتونو خوردن، یه آبم روش. رایتونو پس بگیرین. روز دانشجوئه ناسلامتی. ترجیحا دانشگاه رو به آتیش بکشین میان ترم من لغو شه لطفا. خواهش میکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم.

_ یه سری اتفاقای بد هست که خوب واسه هرکسی میفته. حالا تمام اتفاقای بدی که تو یه سال واسه یکی میفته واسه من تو 25 روز افتاده. (خدا زده رو دور تند زندگی منو. یادشم رفته برش گردونه به حالت اول) اونقد اعصاب ندارم که دیگه یادم رفته تظاهر کنم به خوشحالی. محض اطلاع دوستان نازنینی که خودشونو جر میدادن به هر نحوی شده به جهانیان ثابت کنن من آدم غمگین و مزخرفیم، اعتراف میکنم که الان غمگینم. مزخرفشو نمیدونم.

_ دیشب یه اتفاق خوشایند واسم افتاد. که تنها موضوع خوشحال کننده ی این 25 روز اخیر بود. بابت این اتفاق خوشایند به شدت از ماه لی لی ممنونم.

_ فرش خاکی هم نرفتم. تو همین هفته باهم میریم. من و خودم

_ یکی با من بیاد بریم مسافرت. قول میدم دختر خوبی باشم. به خدا

_ امروز میان ترم دارم. مثل تمام اون 104 واحدی که تا الان پاس کردم، نه لای جزوه رو باز کردم هنوز نه قصد دارم ذهنمو درگیرش کنم. خدایا. دل بده به آرزوهای من یه امشبو. این دانشگاه ما رو بگو آتیش بزنن. روز دانشجوئه، حقشونو خوردن. جنبش سبز مدنی...

_ من میرم بخوابم. هرکی زودتر بیدار شد صبح منو بیدار کنه از خروس خون تا بوق سگ کلاس دارم.

(آی دلم تنگ شده بود واسه این الکی نوشت های شخصی جهت ثبت در تاریخ... اووووووووف!)

خانومه گفت واترپروفه این خط چشا

. . .

پدرسگ :|

یک وقتهای خیلی عاشقانه ای توی زندگانی هست که

اوممم

خوب فقط هست...

انگار نه انگارمه

استاد قرتی می خوایم می خوایم!

آقای گلکاری یک "چو کلک1" به تمام معناست.

وسط بازی وسطا نعره می زند مثل شیر. پایه می شود سرکنگی میریزد2 به خودش شاباش می دهد. از دوربین دیجیتال و این قرتی بازیها بدش می آید و به دوربین یاشیکایش عشق می ورزد.

توی دل کویر و دمای زیر صفر درجه با کت و کاپشن و پلیور و شال گردن و کلاه و دماغ قرمز یخ کرده، صندل تابستانی دوبنده می پوشد، توی رویت می ایستد با اعتماد به نفس زل می زند توی چشمهایت خیلی جدی می گوید: "به چیم داری میخندی؟!"

_ کلا هر آدمی باید توی زندگانی اش 4 واحد گلکاری پاس کند!


1: چوکلک در گویش بندری به پسر بازیگوش و پایه اطلاق می شود.

2: نوعی رقص بندری که با لرزاندن شانه همراه است.

استاد اخمالو نمی خوااااام

آقای "اکولوژی" امروز بعد از گذشت 2 ماه و ده روز از ترم، برای اولین بار لبخند زد!

به افتخار اولین بارون پاییزی امسال

همگی یه جیغ مهمون من

هورااااااااااااااااااااااااا

(فک کنم فقط من و "سین" صدای اولین قطره ی اولین بارون پاییز امسال رو شنیدیم. هیشکی اینقد اسگل نیس که تمام شب رو به انتظار یه بارون پاییزی دلچسب بیدار بمونه و انتظار بکشه!)

هرچقدر تو آینه خیره میشم، نه شاخهام اونقد ترسناکه نه دمم اونقدر چندش آور

که اینقد ازم فرار میکنین

بابا منم مث همه ی شمام

با دو تا دست و پا، تو هر کدومش 5 تا انگشت

ببیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

ارگاسم های نصفه نیمه ی آدمی

ارگاسم (معادل لغوی فارسی، و نه انگلیسی اش!)، طبیعی ترین و دونفره ترین لذت یک آدم بود که من با وجود آدمهایی که داشته م، تنهایی کشفش کردم. مثل تنهایی سینما رفتن یا تنهایی قدم زدن های پاییزی، یا تنهایی 23 را رد کردن.

هیچ کس برای من از لذت لمس شدن نگفت، من هم هیچ وقت دنبال نشنیده ها راه نیفتادم ببینم لذتش از ده تا، چند تاست؟ هیچ وقت نگاه سگ دارم نگرفت کسی رو. الان می فهمم توی این "هیچ وقت" ها و "هیچ کس" ها چه خر بودم که بغ میکردم کنج تختم مچاله میشدم که: "کو بکارت روحیم؟"


ارگاسم در فرهنگ لغات فارسی، خوش آیند و اوجگاه تعریف شده

و در فرهنگ لغت انگلیسی، شور و هیجان، شور شهوانی و اوج لذت جنسی


حرف زدن از همچین چیزی شاید وقیحانه به نظر بیاد، اما تمام وقاحتش به خاطر اینه که متاسفانه من با 70% مخاطبهای این ویرونه خونه توی دنیای واقعی چشم توی چشم میشم و حوصله ی پوزخندها و نگاهها و متلک ها و سوالهای نپرسیده ی کسی رو ندارم.

ادامه مطلب ...

عکاسباشی عکاسباشی، عکس سیاه سفید نگیر!

زمان: آبان 88

مکان: پایتخت گل ایران، محلات

وقتی یک عکاس به یغما گلرویی می گوید "زکی!"

کفش های عاشق!


زمان: آبان 88

مکان: پایتخت گل ایران، محلات
وقتی کفش ها عاشق می شوند!


(سمت چپ، سومی منم)