تویِ پست کردنِ یادداشت های خاصِتان دست دست نکنید. بیات که شدند دیگر نمی شود پابلیش شان کرد.
.
.
.
این پست قرار بود یک یادداشت خاص برای یک آدم خاص باشد.
یک سال و نیم اینطورها باهام قهر بود. یعنی قهر ها!
اخم و تخم میکرد، راه براه حالم را میگرفت، کم محلی میکرد، میفرستادم دنبال نخودسیاه... خلاصه نهایت بدجنسی را بجا می آورد. هیچ وقت دلم نخواسته بود بدانم چه مرگش است. پوست کلفت شده بودم. اینهمه آدم بی دلیل قهر کردند باهام، این هم روش.
امروز نشسته بودم تو اتاق کارش داشتم غرغر می کردم که رئیس دانشکده چرا اینقدر گیر است. یهو برگشت گفت "ازت دلخورم." گفتم "بعدِ اینهمه وقت الان یادتان آمده مهندس؟" گفت "سه ترم پیش بدجوری زیرآبم را زدی. گران تمام شد برام." خونسرد و بی تفاوت تو روش درآمدم که "اگر حتی یک درصد پیش خودتان اطمینان داشتید کارِ من بوده و حق با شماست، همان سه ترم پیش مثل مرد تو روم می ایستادید بهم میگفتید. نه الان، بعدِ اینهمه وقت"
بعد براش توضیح دادم که آدمهای ترسو، دعویه شان را میگذارند برای وقتی که آبها از آسیاب افتاد. چون با خودشان که رودرواسی ندارند. میدانند حق با طرف مقابل است. بنابراین کینه ی شتری بی دلیل شان را توی دلشان نگه میدارند تا با مقصر دانستن بقیه، خشم شان کنترل شده باشد. اقلا یک کسی باشد فحشِ گندی را که خودشان بالا آورده اند را تحویلش دهند و طرف بی اینکه روحش خبر داشته باشد، حق اظهارنظر و دفاع هم نداشته باشد.
اینجورها بود که آشتی کردیم! بعدِ یک سال و نیم