این یاس های درختی آبانماه موقع شکوفه دادنشون که میشه دیوونم می کنن

از سری خاطرات liol

اون روز تو حموم بودم آب قطع شد.

گفتم خدایا بهت ایمان میارم آب وصل شه..

شد.

منم ایمان آوردم..! 

از سری خاطرات liol

عجب شروع نحسی داشت این 21 سالگی:

بیمارستان امام رضا، طبقه ی همکف، اتاق 105، تخت 4

تولد نامه!

امروز (به قول حانا) وارد سومین دهه زندگیم شدم.

۲۱ ساله شدم!

مرگ نامه

به من گفتند بنویس

 

شاید طبیعیه..

شاید نسل ما نسل حساسیه..

شاید ما زیادی ننر و احساساتی بار اومدیم..

و هزاران شاید دیگه

شاید طبیعی بود که حافظان امنیت اجتماعی به تلافی تمام ناملایمات و کج رویهای تندرویان هنجارشکن اجتماعی 30 تا دانشجوی دختر و پسر بیگناه رو یکجا گیر بیارند و به صلابه بکشند با الفاظ رکیکی که آخرش نفهمیدم چرا به ما نسبت داده شد...

 

دختر سردار شهیدی که متهم شد به لاشی گری و چشم چرانی..

دختر سرهنگی که متهم شد به دروغگویی و کثافت کاری..

دختر معلمی که متهم شد به ...

و دانشجویان متاهلی که متهم شدند به هزار و یک عمل منافی اخلاق..

 

نفهمیدم این محاکمه ی بدون متهم و قاضی از کجا پیدا شد.. که متهم شدیم به کاری که نکرده بودیم.. و محکوم شدیم به لرزیدن توی سرمای زیر صفر لبه ی پرتگاه که حتی در مسجد هم باید به روی این جماعت فاسد و فاسق بسته می شد. سرویس بهداشتی و برق و آب و باقی قضایا پیشکش..

باز نفهمیدیم کجای این کتاب قانون بی سر و ته اجازه ی چنین رفتاری رو حتی در مقابل متهمین به قتل می داد؟ چه برسه به دانشجوجماعتی که تنها گناهش شاید همین بی گناهیش باشه.

 

جناب آقای سردار رویانی

شاید در حدی نباشم که خودم رو نماینده ی اون جمع 30 نفری بدونم اما من هم جزئی از اونها بودم. الان دیگه خیلی دیره که بابت رفتار احمقانه ی ستوان جزء زیردست شما که اون شب بدترین نوع الگوی پلیس (حافظ امنیت اجتماعی) رو برای ما تداعی کرد از جنابعالی و دستگاه زیردست شما توضیح خواسته بشه.

بد نیست بدونید اون شب که جنابعالی شخصا ما رو مورد لطف خودتون قرار دادین ماموران محترمی که همراه ما فرستاده بودید چطور تلافی حاتم بخشی جنابعالی رو سر ما درآوردند. قرار نیست همه چیز اینجا گفته بشه جناب سردار

7 ساعت تا صبح توی دمای زیر صفر از سرما لرزیدن زیاد سخت نیست اما توهین شنیدن و تحقیر شدن و تحمل اونهمه فشار عصبی چطور؟!

جناب سردار به عرضتون رسید که رفتار پزشکان آمبولانسی که برای مداوای همکلاسیهای ما که زیر اونهمه فشار عصبی حق استفاده از هیچ امکان رفاهی رو نداشتند چطور بود؟؟؟

کاش بودید وقتی همکلاسی من جلوی چشمهام از شدت تشنج و فشار عصبی می لرزید و هیچ کس رو به یاد نمیاورد، پزشک همکار شما با لبخند پهن و احمقانه ش همه ی ما رو دروغگو خطاب کرد. کاش بودید وقتی همکلاسی من که از شدت درد کلیه به خودش می پیچید پزشک همکار شما با خونسردی معاینه ای سرسری کرد و با اعتراف مسخره ش به اینکه بازیگران خوبی هستیم ما رو رها کرد.

فهمیدید چی به ما گذشت توی اون ساعتها و روزهای بعدش؟

 

جناب سردار.. چطور میشه توی جای گرم و نرم نشست و سردار بود؟

برام بگید لطفا.. چطور میشه توی هفته ای به مناسبت تجلیل از حافظان امنیت اجتماعی، همین حافظان امنیت به گه بکشند امنیت  دانشجوجماعتی رو که بالاجبار و برای درس و مشق و هزار و یک کوفت دیگه مجبور به اومدن به این اردوی علمی مسخره شده بودند؟

 

من تمام حق و حقوقهای از دست رفته م رو از همه ی شما لعنتی ها طلبکارم..

از تو

آقای رئیس دانشگاه

که چوب *** و *** تو رو نباید یک مشت بچه دانشجو بخورند.

از تو

آقای حافظ امنیت اجتماعی

که ما اومده بودیم هفته ای رو که برای تجلیل از تو نامگذاری شده بود بهت تبریک بگیم.

از تو

همکلاسی من

 که دیدم چطور باهم و برای هم تحقیر شدیم، توهین شنیدیم، که اشکهات رو دیدم وقتی یواشکی با پشت دست پاکشون کردی و سرما رو بهانه کردی برای لرزیدن بی صدای شونه هات..

 

من از همه ی شما لعنتی ها طلبکارم..