ارگاسم های نصفه نیمه ی آدمی

ارگاسم (معادل لغوی فارسی، و نه انگلیسی اش!)، طبیعی ترین و دونفره ترین لذت یک آدم بود که من با وجود آدمهایی که داشته م، تنهایی کشفش کردم. مثل تنهایی سینما رفتن یا تنهایی قدم زدن های پاییزی، یا تنهایی 23 را رد کردن.

هیچ کس برای من از لذت لمس شدن نگفت، من هم هیچ وقت دنبال نشنیده ها راه نیفتادم ببینم لذتش از ده تا، چند تاست؟ هیچ وقت نگاه سگ دارم نگرفت کسی رو. الان می فهمم توی این "هیچ وقت" ها و "هیچ کس" ها چه خر بودم که بغ میکردم کنج تختم مچاله میشدم که: "کو بکارت روحیم؟"


ارگاسم در فرهنگ لغات فارسی، خوش آیند و اوجگاه تعریف شده

و در فرهنگ لغت انگلیسی، شور و هیجان، شور شهوانی و اوج لذت جنسی


حرف زدن از همچین چیزی شاید وقیحانه به نظر بیاد، اما تمام وقاحتش به خاطر اینه که متاسفانه من با 70% مخاطبهای این ویرونه خونه توی دنیای واقعی چشم توی چشم میشم و حوصله ی پوزخندها و نگاهها و متلک ها و سوالهای نپرسیده ی کسی رو ندارم.

بلد نبودم لاس خشک و غلیظ بزنم با کسی، دلبری کنم ماتیک سرخ بزنم لبهامو غنچه کنم محض خوش اومدن طرف. نه که بلد نباشم، بلد بودم (هر دختری بلده)، یه کاره نبودم. با نفرت عجیبی که از واژه ی "دوست دختر" یا "دوست پسر" داشتم، آدمها فقط "دوستم" بودند، نه دوست دخترم، یا دوست پسرم.

23 رو که رد کردم، تازه فهمیدم آدمی که بلد نیست لاس بزنه و لبهای سرخشو غنچه کنه و دلبری، محض خوش اومدن طرف، اینقد تلخ به نظر میاد که خودبخود پس زده میشه از اجتماعات پایین تنه ای که قبل از آدم بودنت، دختر بودنت تو چشم میاد.

بعد هی تنهایی فیلم میبینی تحلیل میکنی با خودت، تنهایی میشینی دم پنجره ای که باد میخوره تو موهات و هی بابا گیر میده که ببند اون پنجره رو، تنهایی راه میری، و اینقد تنهایی با خودت حرف میزنی که نکنه یه وقت حرف زدن یادت بره.

و همه ی اینا میشه کشف ارگاسم تو تنهایی.

نظرات 22 + ارسال نظر
آمد 1388/08/30 ساعت 13:33 http://amedth.persianblog.ir

اونایی که گفتی من بودن یا نبودنشون رو نه تایید می کنم نه رد اما اینی که میگی نوعی طرد شدن شده که تنهایی فلان کار رو کنی تنهایی ... رو قبول ندارم .چون فکر نمی کنم کل جامعه خواستنی های باهم بودن رو در سرخی لب یا عشوه رفتن و یاهای دیگر ببینند.

من نسبت به جامعه ی پایین تنه ای اطراف خودم صحبت میکنم نه کل جامعه.

ساناز 1388/08/30 ساعت 15:12

چی بگم والله نازنین من

چارلی 1388/08/30 ساعت 20:09 http://charlli.blogsky.com

سلام
دست رو موضوعی گذاشتی که به قول خودت صحبت کردن در موردش وقیحانه به نظر بیاد .
به نظر من خیلی ها می خوان در مورد این موضوع حرف بزنن ولی ...

so happy your new experience of orgsam ! :D and it's definition also ... jeddan ;)

به نظر من که وقیحانه نیست این موضوع .. تو این شکلی هستی و خودت رو باید این طوری قبول کنی و با کسی رابطه داشته باشی که مث خودت باشه
نه ماتیک زدن واسش مهم باشه نه اول دختر بودنت قبل از آدم بودنت! همین دیگه .. همین

ارگاس تو نمیدونم کدومزبونباستانی یعنی خورشید . بیتربروک که به پیامبر تئاتر معروفه کاری به همین نام تو جشن هنر شیراز اجرا کرد نمایش از غروب خورشید تا طلاوع اون طول کشیده نمی دونم شاید ربطی نداشته باشه ولی مطلبد رو که می خوندم همیش یه حس باستانی و اسطوره ای بهم دست می داد .
اما موضوعی که مطرح کردی بیشتر دوست دارم بشینیم مفصل دربارش گپ بزنیم . الان که هوا خوبه می تونی ترتیب یه میزگرد آزاد رو بدی یه عده دور هم جمع شیم بزنیم تو سرو کله هم

بحث آزاد؟
با محوریت...؟!
و در حضور آدمهایی که باید تا مدتها پوزخندها و نگاهها و متلک ها و سوالهای نپرسیده شون رو تحمل کرد؟
خودزنی وبلاگی در حضور جمع؟!

http://ccu-cinema.blogsky.com/
نظرسنجی هفته/من هستم
افزایش هنرمندان منتقد

اول اینکه با اجازه پیوندتون کردم!
خیلی خوبه که در مورد این مسائل باز صحبت بشه ، و اینم خوبه که من جزو اون 70% نیستم.
به نظرم می رسه این احساس رو تنهایی تجربه کردن نمی تونه جالب باشه ، ولی کلن تجربه نکردمش که بگم کدوم بهتره.

سلام
کجایی؟
منم درباره تئاترخیابانی نوشتم که برای خودم جالب هست
برای تو نمی دونم
موفق باشی


آنگاه که پیچک تنهایی

ساقه ی نحیف و عریان روحت را

با پنجه ی هرزه اش در بر می گیرد

پیچکی که سایه بانش بودی در مرارت آفتاب

و حریم امنش در تاراج باد

دیگر چه تفاوت که با نگاه باغبان

صفای آب باشد یا سایه ی شوم تبر ...

به روزم آبجی مهربونم

خیلی میفهمم و ساعتها و روز ها و سالها لمس کردم.
پایدار باشی.

شاید جور دیگر بفهمندت، اما...جالب بود.

گن جیش کک 1388/09/04 ساعت 21:23

لایه خودم نقاشی خدارا کشیدم دماغش بزرگ بود وچشم هایش بسته بودم شکل خفه کنار عروسک سرخ لب وسرخ رو از شرم میله گشاد کنار پنچره وگوشه کنار روی سرم که گل اندام دارد
ومن خابهای آشفته زیادم راهر صب زود برای خودم تعبیر می کنم مبادا خاب ببرد بی خبر باشم ومست از زلزله های که تخت های جهان را به لرز می اندازد بعد خیلی حرف یک پفک خورده است با دست های به حد زیاد نمکی وخوش

چگونه ی دختر؟

موسا 1388/09/05 ساعت 02:21 http://zehneziba.blogsky.com/

وقتی کسی رو قبول نداری .. پوزخندها، متلک ها،سوال نپرسیده و نوع نگاهش برات مهم نباشه... این آدمو راحت میکنه..اگر هم قبولش داری.. خلافِ فاکتورهای ورودیِ ذهنت عمل کردی ..جای او در مرز تو نیست...

خیام 1388/09/05 ساعت 06:37

از تنهاییت لذت ببر
اگه فک میکنی نه که یه دوس پسر یا هرچی صداش میکنی بگیر ... که مطمئن باش بعد از فراغش به این نتیجه میرسی که از تنهاییت بیشتر میتونی لذت ببری ... ولی خب تجربه کن ...

خیام 1388/09/05 ساعت 06:40

در ضمن همه فهمیدن که دوس پسر نداشتی اگه منظورت این بود

منظورم این نبود.
من صادقتر از اونم که همچین جمله ی ساده ای رو اینقد بپیچونم تا به عالم و آدم حالی کنم.

ادما را نمیشه شناخت...بعضیا تو تنهایی ...بعضیا دو نفره...بعضیا هم دسته جمعی به ارگاسم میرسن...
نوشته جالبی بود..

همیشه هم اسمان برای قدم زدن هم کم است سلام من دوست ذهن زیبا هستم به من هم سر بزن

http://ccu-cinema.blogsky.com/
فرش خاکی کلید خورد
سهم الارث مفاخر میز و مجوز

سلام

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید

به ما نیز سری بزن

موفق باشید.......شوریده

سلام و سلام..........بعد مدتها پیدات کردم................من سال 85 میومدم وبلاگت....بعدش آدرس وبلاگت رو. گم کرده بودم..........اما بنر وبلاگت رو تو کام سیو داشتم و امروز اتفاقی اسم وبلاگت رو دیدم........خیلی خوشحال شدم و در اولین فرصت لینکت میکنم........به منم سری بزنی شاد میشم....................

ماه نصفه 1388/09/17 ساعت 00:15

خیلی ..
هیچی
این همه نظرات تکراری! این همه اه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد