هه 

۶تایی شدم!

خواب نما شده م جدیدا!

جدیدا خوابهام به شدت سینمایی شده ن

تصمیم گرفتم بنویسمشون

چند شب پیش ها خوابم اینجوری شروع شد: 

عروسیمان که تمام شد زنم نشست روی لبه ی سکوی توی حیاط  

و برای آخرین مهمانیهای عروسیمان که برایش بای بای می کردند دست تکان داد. 

 بعد مثل دودکش شروع کرد به سیگار دود کردن.

یا من از سرش زیاد بودم یا او از سر من. هردو وصله ی ناجور هم بودیم... 

پ.ن۱: بقیه شو لو نمیدم تا چاپش کنم! 

پ.ن۲: من دخترم تو خواب مرد بودم البته!

یکی دو هفته دیگه بیشتر نمونده

فقط برای یک روز خودتو بذار جای من

خواهر و برادرت واسه ادامه تحصیل مجبورن از خانواده جدا شن

خواهر کوچیکترت کنکور داره و تمام مدت سرش تو کتابها و جزوه هاشه

تمام همکلاسیات ترم قبل فارغ التحصیل شدن و تو هیچ دوستی توی دانشگاه نداری

روزمرگی لعنتی با جاشنی تنهایی قراره بیاد سراغت

...

سعی میکنم باهاش کنار بیام

تنها بودن سخته

له شدن سخت تر

۱۸+

 

  

 اتفاقا باید گروه سنی این فیلمها رو میذاشتن زیر 40 سال

من و دوستهای تین ایجرم راحت تر باهاش کنار میایم تا والدین بالای 40 سالمون

جدیدا کمتر تعجب میکنم.

دیشب اما واقعا تعجب کردم وقتی فهمیدم پسرداییم قراره به زودی نامزد کنه

همین چند وقت پیش ها بود که دوتایی شام میخوردیم. میخواست تو موبایلم سرک بکشه.

گوشیمو از دستم قاپید، عکس العمل نشون دادم نوشابه ها ریخت رو پیتزاها،

سسها ریخت رو میز و تمام غذای من با جاش کف رستوران پخش شد.

آدم که نشده بودیم من جیغ میزدم اون بیشتر ریخت و پاش میکرد.

آخرش هیچی تو گوشیم پیدا نکرد، منم نتونستم گوشیمو از دستش بگیرم.

من بودم و اون و غذاهایی که به فجیع ترین شکل ممکن کف زمین پخش شده بود

و مردمی که هاج و واج نگاهمون میکردن.

هه

چه زود بزرگ شدیم!

دیشب دوتایی به این نتیجه رسیدیم که اخیرا اعتماد به نفسم حسابی اومده زیر صفر

گاهی وقتها یه رابطه ی عاطفی میتونه تو رو از زیر صفر بکشونه به مثبت بی نهایت

اگه آدمش غلط باشه نرم نرمک به منفی بی نهایت هم می رسی و خودت حالیت نیست 

پ.ن: اخیرا یعنی 21 سال و 9 ماه و 21 روز اخیر!

تازگیها دوست جدیدی پیدا کرده م که نرمالترین بعد شخصیتیش اینه که

با یه رابطه ی ساده احمد باطبی رو به قاسم خانیها ربط داده!

هرچقدر زمان میگذره تازه متوجه میشم

ظرفیت تکمیل نشدنی از دوستهای جدید و عجیب دارم.

همه چی یواش یواش داره به خیر و خوبی و خوشی تموم میشه.

بعضیاشم شروع میشن.

بعضی وقتا اینهمه خوبی حالمو بهم میزنه.

p.s. I LOVE YOU

_ چرا خدا شوهرمو کشت؟

_ شاید به خاطر بعضی چیزها مجازات شدی

_ چی؟

_ خیلی شاد بودی، خیلی زیبا بودی.

خدا میتونه یه مرد حسود باشه!

دستانم بوی نا میدهند..

از غیبت صغری برگشتم..

مرسی که دلتون برام تنگ شد :|