خداجان خوشگلم، با منی یا با اینها؟

با عرض شرمندگی، آدم باید خیلی ... باشه از پست قبلی من نتیجه بگیره من مثلا به خدا اعتقاد ندارم. یا وطن فروشم! یا همچین چیزی. بزرگترین ایراد من اینه که رو شعور اطرافیان بیشتر از اینا حساب میکنم.

بحث من روی شکل غلط ارائه ی دین بود نه تحقیق راجع به بود و نبود خدا. که اینطوری به صلابه کشیدین و حکم ارتدادم رو صادر کردین تو دادگاه بی قاضی و متهم.

تمام نوجوانی من تلف شد توی خرافه پرستی آدمهایی که شکل غلطی از مذهب رو به من دیکته کردند.

من برعکس سهراب1 سالها لامذهب به نظر اومدم ولی به خدای خودم عشق می ورزیدم.

این یه وبلاگ شخصیه نه وبلاگ عرفان و الهیات و دین شناسی.

اگر به جای موضع گیری تند اقلا همین شعر هیلا صدیقی رو یک بار گوش میکردید متوجه میشدید چه تهمت های وحشتناکی زدید به شعور من و بقیه ای که...

پ.ن1: "من سالها مذهبی بودم بدون اینکه خدایی داشته باشم."


آدمهایی که ابله و احمق و الدنگ خوندین منو.. اگه احساساتی بودن و به فحش کشوندن این و اون و چاله میدونی رفتار کردن جز افتخاراته، مفتخرم که گاهی اینقدر عصبانی شدم که یکی از شماها شدم. 

برای درک بیشتر روحیات نویسنده ی این وبلاگ این لینک ها رو بخونین، قبل از لجنمال کردن شخصیت من و همفکرهام:

چه کسی کلید را شکست؟! (برای سید میرحسین موسوی، به تاریخ صبح انتخابات: سید شما را به خدا کمی قدرشناس باشید. قدرشناس برگه هایی که به اسم شما ریخته میشوند در صندوق.)

آقای رئیس جمهور... (برای محمود احمدی نژاد، به تاریخ دو روز بعد از انتصاباتی که انتخابات نامیده شد.)

آهای آقای جمهوری اسلامی (برای علی خامنه ای، هفت روز بعد از به خاک و خون کشیدن هم نسلها و هم فکرهای من)

تو دلتنگت را باش (برای خودم، که خسته شدم از اینقدر جنگ اعصاب، هشت روز بعد از واقعه)

درد... سروده ی بنیامین جوادی (ضجه های مردمم را قصه کن مادربزرگ!.. که های های گریه سر دادم توی هر مصرع و بیتش، به تاریخ نه روز بعد از فروپاشی)


ندا دور بود، همکلاسی همکلاسیم نزدیک تر بود به من که اونقدر خرد شد زیر باتوم که مُرد. کهریزک دور بود، سارا اینقدر دستمالی شد زیر دست و بال گارد ویژه توی همین کلانتری بغل که تا دو روز عق میزد و خون بالا میاورد و خونریزی میکرد و هیچ وقت نگفت چه بلایی سرش اومد. باز هم باید بگم؟


در تمام طول تاریخ همیشه جماعتی بوده اند که فقط ساز مخالف می زدند. حسین (ع) و میرحسین ندارد، خوارج همان اند، شکلشان عوض شده. مارهای توی آستین را خودمان با دلسوزی بی جایمان پروراندیم.

اندیشه های سیاهتان را پشت نقاب سبز پنهان کرده اید، فقط به هوای مخالفت. مچ بند و سربند سبز می بندید، با دل سیاهتان چه می کنید؟2

پ.ن2: متاسفم که مجبورم توضیح بدم منظورم از آدمهای سیاه دل سبزپوش، عده ی قلیل آدمهاییه که تو پست قبلی بهم لطف داشتن.

نظرات 15 + ارسال نظر
پریسا 1388/10/10 ساعت 15:13

آفرین صدی جون واقعا قشنگ نوشتی...باهات کاااااااااااااااملا موافقم

ماه لی لی 1388/10/10 ساعت 15:19


وقتی یک رنگ قالب ذهن میشود...زیبایی ها رنگ میبازند..بر تو آفرین صدی..و بر تمام آنان که بایسته ها را با چشم دل و هایهای روح میبینند

ممنون ماه لی لی
آب روی آتشی

موسا 1388/10/10 ساعت 15:25 http://zehneziba.blogsky.com/

آرام باش دوست من...آرامه آرامه آرام.

چشم

سانی 1388/10/10 ساعت 15:43

اینجا گفتی:
"حق و حق خواهی و حق کشی را در خرداد 88 کشورم دیدم نه در افسانه های 1400 سال پیش شما. 72 تن که عددی نیست. خون بهایی که نسل جوان کشور من برای حفظ آزادی و انسانیتش داد کمتر از خون بهای قهرمانهای داستان شما نیست."

بعد این بابا کامنت گذاشته:
"درباره انتخابات رای و ندا خیلی احمق تر از اون چیزی هستی که فکر میکردم..جوان الدنگی مثل تو که بهای دیگران را در وجود خودش میبیند و به کشور و زادبومش اهمیت سیاسی نمی دهد به درد همین خدایی که میخواهی میخورد.برایت متاسفم."

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی واقعا من الان نمیدونم چی باید بگم در جواب این کامنت!
آدمهای سیاه دل سبزپوش
ما با اینها نیستیم

احسان 1388/10/10 ساعت 16:13

نحسی این شبِ سیاه راه گلوها رو گرفت
یه دستِ پستِ بی صدا راه نفسها رو گرفت
بگم؟بگم؟ کی بود اومد لولوِی قصه ها شدش
یه هاله نور بافت به دروغ؛ دروغی آراو گرفت؟
دزد اومده مردم شهر تو خونه ها و فکرامون
بی شرفِ بی همه چیز جوونیامونو گرفت

درد را از هر طرف که بخوانی درد است

لی 1388/10/10 ساعت 21:44 http://leee.blogsky.com/

سلام
اینکه پای حرف هایی که در وب می زنید و می نویسید مقاومت می کنید جای تقدیر داره...

یالا ازم تقدیر کن!

[ بدون نام ] 1388/10/10 ساعت 21:45

ببخشید به جای مقاومت منظورم ایستادن بود.. اشتباه شد

نادر 1388/10/10 ساعت 22:28

من میدونم تو با شکل ارائه ی دین فقط مشکل داری.ولی شاید نوشتت اینو خیلی نشون نده!به خصوص واسه کسایی که نمیشناسنت.فقط یه چیز تو چرا فکر میکنی سخنرانی زینب از طرف خداست ولی شعر هیلا صادقی از طرف خدا نیست!در ضمن همینکه اینقد خوب مینویسی نشون میده خدا انتقاد پذیر که بهت این توانایی رو داده

من همچین فکری نکردم!
به جفتش به یک اندازه احترام میذارم
نمیشه گفت خدا تو کدومش پررنگ تر بوده

لیلا 1388/10/12 ساعت 01:45

بی سوادان قرن 21 کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند بلکه کسانی هستند که نمی توانند بیاموزند، آموخته های کهنه را دور بریزند ودوباره بیاموزند


الوین تافلر

غم مخور ...... :*



و گهگاهی 1388/10/12 ساعت 09:02

پروین با کج روان سخن از راستی چه سود
کو در زمانه آنکه نرنجد زحرف راست

دوست 1388/10/12 ساعت 21:41

انقلابی شدن بیش از هر چیز مستلزم انقلاب ذهنی است. یک انقلاب در بینش و شیوه تفکر ماست.

انقلابی توام با این آگاهی که خدا پرستی را آخوندیسم به ابتذال کشانده وآزادی را سرمای داری نقابی برای نفاق و فریب کرده...

آنیموس 1388/10/13 ساعت 00:33

یکی از به درد بخور ترین نظر هایی که شنیدم ،نظر (دوست) بود
واقعا مرسی که اینقدر سنجیده و پخته حرف می زنی.

تمام لینک هایی که دادی را دوباره خواندم.
در حدپرستش.
چقدر ظریفانه و محکم تمام احساسات درونیم را کپی کردی در مطلب پیشینت و تمام آن مطالبی که دوباره لینک کردی.
پایدار باشی.
همین.
شاید روزی که حالم بهتر شد من هم نوشتم.
فعلا فقط میخواهم یک معلم باشم.
یک جوجه معلم.

جیغ 1388/10/16 ساعت 12:58 http://jootii.blogsky.com/

فکرامون شبیه همه
ولی تو جرات نوشتن داری و من تو دل خفه ش می کنم....موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد