اون: دندونم شکسته خوابم نمیبره.

من: منم دلم شکسته خوابم نمی بره.

اون: علاجش یه بی خیالی حسابیه.

من: من اگه غول چراغ جادو داشتم میگفتم پدرشو دربیاره.

اون: غول چرا؟ واسه اینایی که تو میگی دسته ی آفتابه ی جادویی ام زیادیه. غولتو بفرست اینور دندون منو خوب کنه.

من: نمیدم غولمو


خوابمون برد بعدش.

شغل شریف: خایه مال

بهار سال های دور

من مدل چهارم یک قانون وبلاگی ام که خودمانی ترش می شود آش شله قلمکار بلاگستان

اینقدر به بهانه های مختلف بازی داده ایم خودمان و بلاگستان را که هیچ چیزی نمانده برای لو دادن. هیچ اعترافی نمانده برای گفتن. و این فیس بوک مادر به خطا هیچ عکسی هم نگذاشته برای رو کردن توی یک روز مبادا. اینقدر همه چیز تند تند اتفاق افتاد که دیگر چیزی باقی نمانده باهاش بازی کنیم. نه خاطره ای نه عکسی نه اعترافی نه هی چی. روی دور تند گذاشته اند این روزها را.

بهار سال های دور را دوست داشتم. خیلی دوست داشتم. واقعی ترش اینکه عاشقش بودم.

از سمنوپزان عیدانه ی بی بی بگیر تا سیزده بدر های بهارچین (باغچه ی جمع و جور و فسقلی و دوست داشتنی بابابزرگ). خرزهره و کنار و گردنبند شکوفه های پرتقال و گل انار و حوض بزرگ خانه ی بچگی هایم و پنجاه تومنی عیدی هرساله ی دایی لای کتاب داستان و باقله و بوی تند علف و ماش و... و... و...

خودش می شود مثنوی هزار من

یک من اش من ام:

بهار ۱۳۶۸... بهار اومد لباس نو تنم کرد...

عاقبت کسی که یک عکس دو نفره ی دخترانه را خراب می کند!

این نخودی که کله اش را زورکی توی عکس چپانده من ام.

من و آقا داداش! بهار ۱۳۶۸


پی نوشت: مرسی از گنجشکک اشی مشی و لی

من اگر دنیایم اینقدر کوچک نبود اینقدر به قول تو فالش نمی زدم آقای دوست عزیز

که فیلتر قرمز می کشی و الان چهار سال و دو ماه و پنج روز است روی یک خط موازی لی لی می کنی و هی نمی افتی.

تن هایی آدم ها رو مرد میکنه

زن ها رو بیش تر

 

آخر انتظار چه؟ 

دوباره امسال شد.

بزرگ ترین گندی که تو سال ۸۸ بالا آوردم قاطی شدن با آدما بود

کلا به آدما نباید نزدیک شد

آدما از دور دوست داشتن ترن

۳۶۴ روز مونده به عید

یکی منو از گیجی دربیاره لطفا. الان من تو سال ۸۸ ام هنوز یا ۸۹؟

اگه ۸۸ تموم شده پس تا ۱۲ شب که ۱ فروردین شروع بشه تو چه سالی ایم ما؟


پ.ن: آخرین شنبه ی سال

حول حالنا الی احسن الحال

plllz

روزای خاص رو تبریک میگن یا تسلیت؟

آخرین جمعه ی سالتون چه میدونم تبریک.. تسلیت

از همینا

آخرین جمعه ی سال

چه فرقی میکنه آخرین چند شنبه ی چه سالی باشه؟

خورشید خانوم چارقد مشکی نمی خواس

آقا فتوا داده ن موسیقی از نوع غنا حرام است و شنیدن صدای زن اوف ف ف

مسلمون راست راستکی بودن سخته

فکر کن مثلا گوگوش و هایده و پوران و دلکش تعطیل!

زنده گی بدون جانماز و مهر و تسبیح و حاج آقا رو میشه تحمل کرد،

بدون گوگوش... نوچ

پ.ن: آخرین پنج شنبه ی سال

I've been out

پولدارتر که شدم میدهم یک احمدرضا نبی زاده بخرند برایم که دکمه ی pause هم نداشته باشد.

بنشیند ور دلم شب تا صبح برایم "عزیزم غصه نخور زندگی با ماست" بخواند.

صبح تا شبم را خودم بلدم چه جوری پر کنم که هی یادم برود زنده گی با ما نیست.

EX

مرا یک سلیطه ی ۱۳۵ سانتی متری خراب کرد

با شراکت شرکایی که لنگ های درازشان به مردها شبیه بود فقط

شده ام پارادوکس گنده ی آفرینش

رو چهارشنبه به مه ات گفت...

آخرین چهارشنبه ی سال

َِاز اینام نمیخوام درضمن دیگه


پی نوشت: آخرین سه شنبه ی سال

آزمودم عقل دوراندیش را

عاقبت دیوانه سازم خویش را

کاش آدمها، دانه های دلشان پیدا بود.

سهراب جونم بهتر نیست حرفتو پس بگیری الان؟

پیدا نبودن دانه های دل خیلیا بهتر از پیدا بودنشونه

کلن راسته که میگن دوری و دوستی

بعد کم کم میشه دوری خالی

بعد تو این خالیه گم میشی

حرف میزنی صدات میپیچه

اینقده کیف میده

ایش ش ش

خیلی وحشی و عصبی و بی حوصله و عصبانی ام جدیدا ها

فاصله ی قانونی رعایت شه لطفا

از سرعت خود بکاهید

من مسوولیت عواقب بعدی رو به عهده نمیگیرم

اووووووف

میگن نگو تخمی. شنیدن این کلمه از دهن یه دختر مودب زشته.

ولی یه کم هم نمیگن که تخمی کردن اعصاب آدم زشت تر از بردن اسمشه.

من مودب بابامم نیستم، چه برسه به مودب تو

................................

سال تخمی ای بود این 88

اونقد تخمی که نمیشه به جاش گفت اوف

من تو عمرم اینقد آدم عوضی یه جا ندیده بودم، که تو سال 88 دیدم

آدم به بقیه ی سالهای عمرش امیدوارتر میشه

اقلا مطمئنم عوضی تر از این دیگه به پستم نمیخوره چون وجود نداره

شخصیانه

"الف جون" از اهواز تشریفشو آورده، "سین جون" از شیراز

مگه زنده گی تو یه شهر جدید و دانشجوی خوابگاهی بودن چقد جذاب و عجیب غریبه که این دو تا اینقد حرف برای گفتن دارن؟ ده تای همه ی حرفای این 23 سال و 4 ماه و 4 روز من

با پتانسیل بالای بی جنبگی ای که من دارم رسمن مرسی خدا که زنده گی اینقد هیجان انگیز عطا نکردی بهم. که دهن اطرافیان سرویس بود از هیجان سرخود بودن من تا حالا


پ.ن1: تمام دیشب "الف جون" تا 4 صبح از خاطرات این یک ماه اهوازش سخن می راند. پشت سرهم و بی وقفه. بین دم و بازدم هم یه موضوع جدیدتر یادش میومد و دوباره از اول...

کلافه م


پ.ن2: جوجه رنگی هوس کرده م. با خرگوش. به یاد گل اندام و گل مراد و آقا رستمم

یادش بخیر

پارسال همین موقعا بودا

اینقده لج درآرن اینا که فقط تا جلوی چششون رو میبینن

یعنی رسمن فاجعه ن

یعنی از من بی عینکم تو شبای خوابالودگیم بدتر

خیییییلی پوست کلفت شدم

یه چیزی اشتباهه

آدم باهاس پوست نازک باشه

دور وریاش باهاس آدم تر باشن

دم عیدی آدم باید خیلی خر باشه یکیو اینقد ریش ریش کنه

من عاشق گنده کردن چیزای کوچیکم

بهونه دست من ندین

آخرین دوشنبه ی سال

آخرین یک شنبه ی سال

چند شماره ی ساده و بوق بوق نبودن تو در تلفن...


امضا: کسی که دوست ندارد با شنیدن صدای بوق پیغام بگذارد.


پ.ن: با شرکت استامینوفن و یغما گلرویی

دلم تنگ ته

دیوونه خونه ی من