تبریکات یک دختر قدرشناس به پدرش!

_ با اینکه من از وضع خودم دلگیرم

بی هدیه پدر برای تو می میرم

در شهر به هر مغازه رفتم دیدم

جوراب نداشت، بنده بی تقصیرم!

 

_ بی جوراب هم عزیزی!

 

پ.ن1: توضیحات عکس: بابای عیالوارم.

پ.ن2: اون لباس زرده که نیشش بازه منم!

مردم از جاهای خوب خوب و قشنگ قشنگ خاطره دارن

من از داروخونه و دکتر روانشناسم  straight face

دارم

میرم

مسافرت

مطرود یعنی طرد شده

خیلی قبل ترها فکر می کردم زندگی خیلی پیچیده تر از روزمرگیهای منه

بچه دبیرستانی بودم اون موقع ها

تمام شوق و ذوقم این بود که شب به شب استامینوفن دوست داشتنیم رو چک کنم ببینم پست جدید گذاشته یا نه.

آرشیوش رو پرینت می گرفتم همه جا با خودم می بردم و می خوندم.

نه مثل همکلاسیام درگیر شیطنتهای دخترهای دبیرستانی بودم نه بچه مثبته ی مامان بابا.

 

دانشگاه که اومدم ترسیدم از خودم. که دلمشغولیهام شبیه دلمشغولیهای هیچ کدوم از همکلاسیام نبود.

نه سر و گوشم می جنبید دنبال تور کرن دوست پسر نه قصد ازدواج داشتم نه حتی مثل آدم درس می خوندم.

اعتراف می کنم ظاهر و رفتار پسرپسندی هم نداشتم هیچ وقت.

خوبیش اینه که مجبور نبودم برای جلب توجه رژ لب قرمز بزنم و کفش پاشنه بلند و مانتوی تنگ بپوشم.

یا مدام لبخند ملیح رو لبم داشته باشم و لنز سبز بذارم و چشمامو خمار کنم الکی وقتی از تو راهروی دانشکده ی فنی مهندسی رد میشم.

 

خودم بودم و وبلاگهایی که خوندنش می ارزید به 100 تا از این دلمشغولیهای دم دستی دخترهای همسن و سالم.

و یک عالمه دوست مجازی که هیچ وقت تو واقعیت نداشتمشون. عاشق شدنم هم مجازی بود حتی!

دوست پسر، گردش، بیرون رفتن، استرس اینکه کسی ما رو باهم نبینه، کادو دادن و کادو گرفتن، قهر و آشتیهای مسخره، خلوتهای دو نفره و...

تمام فکر و ذکر دخترهای دور بر من بود. هر کدومشون رو هم که نصفه نیمه تجربه کردم دیدم اونی نیست که روح منو ارضا کنه.

اولین و آخرین آدم مجازی ای که تو دنیای واقعی دیدم این آقا بود.

 

پ.ن1: اینجا نمیشه به کسی نزدیک شد. آدما از دور دوست داشتنی ترند.

 

پ.ن2: 4 سال از اون موقع ها میگذره. الان دوباره منم و دیوونه خونه و وبلاگهای نخونده و آدمهای کشف نشده.

خوبیش اینه که دیگه کنجکاو نیستم بقیه ی مردم چه جوری زندگی می کنن.

و حسرت نمی خورم که شاید اونجوری بهتر باشه..

 

پ.ن3: یه اتفاق خوب برام افتاده. دیشب تمام آرشیو 2007 این وبلاگ رو پرینت گرفتم و تا وقتی پلکام به زور باز بود داشتم می خوندم.

به شدت عاشقانه و دوست داشتنی می نویسه. دلت می خواد کل وبلاگشو یکجا ببلعی. مطرود یعنی طرد شده

 

پ.ن4: هنوز پی نوشتهام قرمز پررنگه. جیغ تر و پررنگ تر از متن اصلی. حواشی همیشه جذاب ترند!