دلم گرفته

دیشب که نه

امروز

خواب بد دیدم

از این خوابها که با خودش می بردت

9 روز مونده به عید

هرچی داره عیدتر میشه

دلشوره ی منم بیشتر میشه

خدایا خودت ختم به خیرش کن

کاش مردم

دانه های دلشان پیدا بود

شب تا صب بیدار موندن 

دیدن طلوع خورشید 

و صدای گنجشک ها 

.......................... 

بهشت یعنی همین

کاش آدما جای ماهی گلی جوجه رنگی میذاشتن تو هفت سین

هم خوشگلتره هم زنده تر

بامزه ترم هس

آسایش دو گیتی تفسیر این سه حرف است

سیگار پشت سیگار

مسخره ترین کار دنیا اینه که بشینی ساعت ۳ صبح آرشیو ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ مسنجرتو چک کنی و بخندی به اسگول بودنای اون موقع هات

چقد همه چی عجیب غریب و خوب بود

وای

یادته تو ام؟

- دلم برات تنگ شده بود. میدونستی؟

- دستت درد نکنه چقد تقدیم کنم؟

- یه مرسی

- مرسی

زندگی بدون وبلاگ یک چیز گنده کم داره

جولی و جولیا رو دوتا دوست داشتم.

یکی به خاطر خوش آب و رنگ بودنش، یکی هم به خاطر حس نزدیک درگیری عاطفی قهرمان فیلم با وبلاگ و خواننده های وبلاگش. این هالیوود زیادی تلخ و رئالیسته حتی توی نشون دادن چیزهای خیلی دل خوش کنک. انگار خود "من" اند.

 

جولی (وبلاگ نویس): من به این نتیجه رسیدم که به ازای هر نفری که مینویسه، صدها نفر هستن که نمینویسن. انگار یک عالمه آدم هستن که به من مرتبط اند. یه جورایی به من نیاز دارند. مثلا اگه من ننویسم خیلی ناراحت میشن.

شوهر جولی: احتمالا زهر برمیدارن و سعی میکنن خودشونو بکشن!

 

چند ماه بعد

 

جولی (وبلاگ نویس): حالا جواب خواننده های وبلاگمو چی بدم؟

شوهر جولی: اونا نمیمیرن که! هرجور هست زنده میمونن. و وقتی این وبلاگ مسخره تموم شه، که من شدیدا مشتاقم که هرچه زودتر تموم شه، خواننده هات به هر نحوی شده به زندگیشون ادامه میدن.

جولی (وبلاگ نویس): و من نمیدم، منظورت اینه؟

شوهر جولی: نظری ندارم. منظورم اینه که چه اتفاقی میفته اگه تو دیگه مرکز جهان نباشی؟

جولی (وبلاگ نویس): من بالاخره تو این دنیا با یه چیزی انس گرفتم. شاید یه ذره خودشیفته شدم.

شوهر جولی: یک ذره؟!!! از 1 تا 10 چند تا؟

جولی (وبلاگ نویس): خیله خوب قبول.. 9.3! ولی فکر میکنی وبلاگ برای چیه؟ هر روز و هر روز در مورد منه.

شوهر جولی: احمقانه ست. همش پره از چیزایی که اسمشو گذاشتی "شکست". ولی اونا حس شکست ندارند. حس اینو دارن که انگار من دارم با یه آدم کاملا خودشیفته زندگی میکنم. که این نوشته ها رو برای یک مشت آدم ناشناس مینویسه. ولی توی زندگی واقعی اصلا این ماجراجوئی وجود نداره. و این مزخرف ترین حس دنیاست.

 

قطعا من هنوز اینقد به پوچی نرسیدم که درگیری عاطفی پیدا کرده باشم با وبلاگم، یا خواننده هایی که 90 درصدشون آدمهای اکیپ های فرهنگی هنری اند که توی یک شهر بودن و در دسترس بودن و علایق مشترکمون ما رو بهم لینک داده، نه هذیان گونه هایی که وبلاگ من بودن. نه حتی خودم، به عنوان یک انسان.

من هرگز انگیزه ی جولی، ماجراجوئی خورشیدخانوم، حس نوستالژیک لانگ شات، مینیمالهای استامینوفن، اروتیک نوشت های مطرود رو نداشتم. دنیای من کوچیکه. از این سر اتاقم شروع میشه، تا اون سر اتاقم. همه ی این بنفش کمرنگ توی همین اتاق 6 در 4 دفن شد. که هنوز پرده ی آبی گل من گلیش رو که کنار بزنی، جزیره ی هرمز با تمام چراغهای کمرنگش پیداست.

و من زنده م هنوز، با خودشیفتگی بی حد و مرزی که این بار با احدالناسی share نخواهد شد. بدون اینکه کسی زهر خورده باشه از غم دوری یک صفحه ی بنفش کمرنگ.



آی آدما

زندگی بدون وبلاگ یک چیز گنده کم داره

مامان بودن یعنی یادت باشه بچه ت ۸ ساعت به ۸ ساعت آنتی بیوتیکاشو بخوره

همه اش یک گه خوری گنده بود

حالا من نیستم و شد

همه چیز همان جور همیشه گی ترش است

یه کم بعدتر منم یادت میره

منم می خزم تو لاک وبلاگ بنفش کمرنگم

یادم میره آدما چقد خرن

پیشنهادی های جشنواره ی فیلم فجر

از هر چیز این بی برنامگی که بنالم، بابت تاخیر ده روزه ی جشنواره ی فیلم فجر در بندرعباس خوشحالم. آدم دستش بازتره برای انتخاب. امیدوارم از این ده تا فیلم اقلا نصفش بیاد.

من دلم فیلم میخواد.

1. طهران، تهران +

داریوش مهرجویی، رضا یزدانی، پانته آ بهرام، سروش صحت، فرهاد قائمیان، کارن همایونفر، معیری... آدمهای دوست داشتنی من.. (حتی نوشتن اسم این آدمها کنار هم روی یک دیوار مخروبه، وادارم میکنه به مکث. چه برسه به کنار هم چیدنشون توی یک فیلم!)

2. طبقه ی سوم +

هرچقدر که دیدن اسم مهناز افشار انرژی منفی بده توی casting این فیلم، دیدن اسم پگاه آهنگرانی و میرباقری انگیزه م رو بیشتر میکنه برای دیدنش

3. هفت دقیقه تا پاییز +

هیچ فیلمی از این کارگردان ندیدم منتها به خاطره اسدی و هدیه تهرانی ایمان دارم. امان از تو حامد بهداد که حرص میدی آدم رو توی ندیدن یک فیلم

4. به رنگ ارغوان +

یک جور "ببخشید" سینمایی. حاتمی کیا جون گندی که توی "دعوت" زدی به این راحتیا از ذهنم پاک نمیشه. با همه ی حاشیه های این فیلم که اتفاقا جذابترش کرده، اینقدر از حاتمی کیا ناامیدم که اگه دو سال پیش بود، با رغبت بیشتری می نشستم پای فیلم ارغوانی اش.

5. کیفر +

احتمالا مثل "بیست" پارسال باید بشینم ناخون بجوم در طول پخش این فیلم

6. لطفا مزاحم نشوید. +

فیلموگرافی کارگردان جذبم کرد. توی casting اسمی از حامد بهداد برده نشده ولی عکسش هست. خدا جون جون خودت بهداد توش نباشه

7. پسر آدم، دختر حوا +

من نه دل خوشی از اسپاگتی در 8 دقیقه ی این آقا دارم، نه مهناز افشار و شیلا خداداد و حامد کمیلی و لیلا اوتادی رو بازیگر میدونم. اما از اونجا که ارادت خاصی به کارگردان بسیار نازنین این فیلم (رامبد جوان جون) دارم اینم فرستادم تو لیستم.

8. بیداری و رویاها +

حمید فرخ نژاد، امین حیایی... فک کن!

9. تسویه حساب +

اگه میخواین یه فیلمفارسی ببینین که همه ی زنهای فیلم آدم خوبه ند (حتی اگه زندانی باشن) و همه ی مردای حتی خیلی خوب فیلم هم آدم بده ی فیلم، به طوری که باید تیغشون زد و تیکه تیکه شون کرد ساعت 9 گذاشت دم در آشغالی ببره، برین آخرین فیلم سازنده ی سوپراستار رو هم ببینین. و از اینکه به شعورتون توهین میشه لطفا به من فحش ندین.

10. کیمیا و خاک +

داستانش جالب بود. همین


پ.ن: انتخابها بدون تاثیر دادن فیلمهای جایزه بگیر بود.

هیس س س

من خدای افراط و تفریطم

الان در دوران تفریط به سر می برم

crazy never land

خیلی چیزها میخواستم بنویسم برای پشتکوهی

به خاطر رفتار غیر حرفه ای و زشتی که باهاش شد

اما الان به خاطر چیزهای گنده تری ناراحتم

آدمهای اینقدر حاشیه دار به هیچ جا نمی رسند


پشتکوهی

هنوز عزیزی

حتی بی سیمرغ.. (اسمش چی بود؟ سیمرغ؟ تندیس؟)

بی پولی

عاشـــــــــــــــــــــــــــــقتم لیلا حاتمی جونم
چقد این بلاگ بازی و آه و ناله ها و جلب توجهات آشنا بود!
چقد زن بودی
چقد دلم میخواست محکم بغلت میکردم ماچت میکردم وقتی تو چارچوب در با نون بربری و صد گرم پنیر نسیه ایستاده بودی بغضت ترکیده بود زارزار گریه میکردی.

سیامک انصاری جونم تو عمرم هیچ آدم ولنگ و واز و بیخود و شلخته ای اینقد به دلم ننشسته بود.. که رکورد زدی امشب توی سالن سینمای ستاره ی شهر!

بهرام رادان جون
استایل قابلمه به دست منتظر غذای نذریت ده تای کاراکترهای شیک و اتوکشیده ی همه ی نقشای قبلیت چسبید بهم.

مرسی حمید نعمت الله!


پ.ن: آی کتلت با گوشت شتر می چسبه. موقعی که از درد سمت راست بدنت تقریبا کبود شده و چشات سیاهی میره. دو ساعت قبلش با دوست جونت بی پولی دیده باشی اسنک خورده باشی. تو سینما اسنیکرز خورده باشی آقا ماموره بهت گیر داده باشه. دندون بالای سمت راستتم درد کنه.

jump to the hell

آدم ها اگه میخوان بپرن، مث مرد بپرن، گردن من نندازن لطفا

زنانگی است و هزار هزار دردسر...

جهت ثبت در تاریخ

آخرین امتحان یک ترم مونده به آخر

آدما میگن من با تو وبلاگم فرق میکنم.. فرق میکنم؟

_ یه بار گفتی "زمستون که هوا سرد شد، بشینی جلو چشمم، کاپشن بپوشم، از دهنم بخار بیاد بیرون، دماغم یخ کنه قرمز شه.. اون وقت واست میگم قبلنا راجع بهت چی فک میکردم، بعد که از نزدیک دیدمت چقد فرق داشتی.."

زمستون امسالم واسه ما زمستون نشد رفیق. نه من با آدم تو وبلاگم فرق میکنم، نه هوا اونقد سرد شد که تو با کاپشن و بخار دهنت و دماغ قرمز یخ کرده برام بگی قبلنا راجع بهم چی فک میکردی، بعد که از نزدیک دیدیم چقد فرق داشتم.

من اما همان جور همیشگی تر ام هنوز...

_ تو همه ی اینا رو یادته؟!

_ گفته بودم خاطره بازم. دیدی حالا من خود آدم توی وبلاگمم؟!

پ.ن: دوست کمی تا قسمتی عزیز و محترم، جون مادرت be yourself

بیست نشم، کم کم 17-18 میشم

خیلی باحاله به هیچیت نباشه امتحان داری

بعد دم صبح تازه پا شی جزوه تو ورق بزنی

بعد نمره ی شاخ هم بگیری!

یا درسا آسون تر شدن

یا من بعد ده ترم پوست کلفت شدم


پ.ن: بعد هرجای امتحان استاد از حبه ی انگور سوال داده بود نیش من تا پهنای بناگوشم واز میشد توی دلم میگفتم شنگول و منگولش کو؟ استاد جدی میشد که: تیک نزن وول نخور نیشتم ببند.


این میوه های ریز هم واسه ما درس نشد.

که استادش روش تهیه ی شراب رو حذف کنه جاش طرز تهیه ی کشمش تیزآبی بذاره.

کشمش تیزآبی میخوام واسه دنیام یا آخرتم؟

واسه جماعتی که می نخورده مستن، همینقدشم خیلیه. به خدا!

شنگول منگول حبه ی انگووووور

امتحان میوه های ریز دارم یکی دو ساعت دیگه

هرجای جزوه که میرسم به حبه ی انگور، ناخودآگاه یاد شنگول و منگول میفتم!

هی من میخوام تمرکز کنم، هی نمیشه!


پ.ن1: روش تهیه ی شراب رو استاده حذف کرد از جزوه مون

پ.ن2: دیگه خدا، خودت اومدی نسازی. یا منو میندازی، یا بهت ایمان میارم

آشفتگی های شبهای امتحان


خدایا تمومش کن ارواح رفتگانت

مکبث زار

سری توی سرها درآوردن توی گنده ترین اتفاق فرهنگی کشور که خوف ترینش آتیلا پسیانی باشد، و معمولی ترینش مثلا شام آخر اخوی گرام، احمد سلیمانی.. با آنهمه امکانات و تجهیزات و دکور و نور و جلوه های ویژه... انگیزه، تلاش، استعداد و هوش بالا می خواهد. که هم پشتکوهی دارد هم اعضای گروهش.
جهان سومی که ما باشیم و بندرعباسی که آنجای گربه ی چاق و بی خاصیت نقشه ی ایران باشد، یعنی جهان سوم به توان دو
از نو خواندن یک قصه ی کهنه، قصه گوی قَدَر می خواهد نه مُهر پایتخت نشینی روی پیشانی
برایم قصه بگو شعر بخوان، به زبان و آهنگ دیارم

ابراهیم پشتکوهی عزیز
بلیط های شماره دارت پیشکش پایتخت نشین ها
همان راهروی تالار مولوی بسمان است
تئاتر ندیده ایم. ببخشید به بزرگی روحتان.
خیلی جاها دلمان سوت بلبلی خواست، از اینها که یعنی آی ملت من دارم کیف میکنم. کاش سوت بلبلی بلد بودم. آن موقع ها که همکلاسی هایم تمرین سوت بلبلی می کردند توی دبیرستان، من سرم توی درس و مشقم بود.
الان که باید سرم توی درس و مشقم باشد، دلم سوت بلبلی می خواهد. توی راهروی سالن مولوی
پیش پای پایتخت نشین های بلیط های شماره دار، پزش را بدهم که این آقا، آرزوی برآورده شده ی ماست.

پشتکوهی
بی سیمرغ هم عزیزی


پ.ن1: عکس از حسن بردال

پ.ن2: نمایش "تنها سگ اولی می داند چرا پارس می کند" در بخش بین الملل بیست و هشتمین جشنواره ی بین المللی فجر

چندی از این شهر سفر کن

آدمهای زندگی من با همه ی ادعای متفاوت بودنشان، توی یک چیز باهم مشترک اند: "ندیدن من"

قانون دوم نیوتن برای آدمهای فهمیده ای که قدرت انتخاب و تصمیم گیری دارند، پرت و پلایی بیشتر نیست. هرچقدر عادت کنی به دیدن این آدمهای عجیب دوپا، بیشتر عادت میکنند به ندیدنت.

و هی عادت میکنی به تکرار روزهای کشدار زهرماری ای که هی میبینی و کسی نمی بیندت. عینکی تر می شوی. بی عینک می نشینی بالای پشت بام دوتایی بستنی شکلاتی رامک میخورید. آدمها را لای رنگ و وارنگ شانزه لیزه ات میبینی که توی هم می لولند یا توی زرورق لاس وگاس (خیابان داروپخش لاس وگاس شبهای بی عینک من است.) اینقدر خوشحالند که انگار زندگی هنوز ارزش یک کم بیشتر زنده گی را دارد.

و مامان هنوز اصرار دارد که بچه، آدم باید گاهی نیم من بشود، اینقدر منم منم نکند.

مامان جان عزیز من الان عبارتم از تیکه های کوچیک از خودم که نیم نیم نیم من هم نمیشود، چه برسد به من کامل!

آدم بعضی وقتها برای دل خودش هم که شده باید من کامل باشد.

(درضمن مشیری جونم میشه لطفا بگی بنده با کی چندی از این شهر سفر کنم؟!)

عاشق آدمای میانسال 58 ساله ی چارشونه ی عینکیم

یعنی امشب عاشقش شدم

عاشق عینکی ترین و 58 ساله ترین و چارشونه ترین آدم دنیا

شطرنج :|

_ تو ورزش هم میکنی؟

من: شطرنج

_ جدا چه ورزشی دوس داری؟

من: شطرنج

_ ورزش کن یه کم لاغر شی

من: شطرنج

_ خیکی 

من: شطرنج

شطرنج

شطرنج

شطررررررررنج

"او روز وقتی شهوند بارون تندی" پارسالِ من بود.

23 دی ماه 87

امروز سالگرد یه اتفاق خوبه

جهت ثبت در تاریخ

اولین شب امتحان اولین امتحان یک ترم مونده به آخر


پ.ن: بسمه دیگه. اگه قرار بود بشه، تو این ده ترم شده بود.

آدما چه جوری میرن فوق لیسانس و دکترام میگیرن؟

استایل درس خوندن من

آخر هر ترم همیشه تصمیم میگرفتم ترم بعد جبران کنم.
و هی ده ترمه که آخر هر ترم دارم تصمیم میگیرم.
نمیدونم چرا هی نمیشه

استایل درس خوندنم تو ادامه ی مطلبه
ادامه مطلب ...

یک وقتهایی در زندگانی هست که...

که...

که...