ارگاسم های نصفه نیمه ی آدمی

ارگاسم (معادل لغوی فارسی، و نه انگلیسی اش!)، طبیعی ترین و دونفره ترین لذت یک آدم بود که من با وجود آدمهایی که داشته م، تنهایی کشفش کردم. مثل تنهایی سینما رفتن یا تنهایی قدم زدن های پاییزی، یا تنهایی 23 را رد کردن.

هیچ کس برای من از لذت لمس شدن نگفت، من هم هیچ وقت دنبال نشنیده ها راه نیفتادم ببینم لذتش از ده تا، چند تاست؟ هیچ وقت نگاه سگ دارم نگرفت کسی رو. الان می فهمم توی این "هیچ وقت" ها و "هیچ کس" ها چه خر بودم که بغ میکردم کنج تختم مچاله میشدم که: "کو بکارت روحیم؟"


ارگاسم در فرهنگ لغات فارسی، خوش آیند و اوجگاه تعریف شده

و در فرهنگ لغت انگلیسی، شور و هیجان، شور شهوانی و اوج لذت جنسی


حرف زدن از همچین چیزی شاید وقیحانه به نظر بیاد، اما تمام وقاحتش به خاطر اینه که متاسفانه من با 70% مخاطبهای این ویرونه خونه توی دنیای واقعی چشم توی چشم میشم و حوصله ی پوزخندها و نگاهها و متلک ها و سوالهای نپرسیده ی کسی رو ندارم.

ادامه مطلب ...

عکاسباشی عکاسباشی، عکس سیاه سفید نگیر!

زمان: آبان 88

مکان: پایتخت گل ایران، محلات

وقتی یک عکاس به یغما گلرویی می گوید "زکی!"

کفش های عاشق!


زمان: آبان 88

مکان: پایتخت گل ایران، محلات
وقتی کفش ها عاشق می شوند!


(سمت چپ، سومی منم)

ژاسمین

آبان امسال بس که خرتوخر شد یاس های درختی از زیر دستم در رفتند.

عاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق یاس های درختیم

آبان ماه

موقع شکوفه دادنشون

یکی از عالیترین نشونه های خداست روی زمین

۲۳

 

توی دل کویر ۲۳ سالم شد.

وسط وسط وسط شب ترین و قشنگ ترین و سردترین و پرستاره ترین و کویری ترین جاده ی دنیا 

وقتی خواننده ی توی پخش ماشین توی گوشم می خوند: 

"شب از پنجره بهم زل زده / بمون ماه من، پناهم بده..." 

 

حالت تولد بهم دست داده! 

یکی یه پلاستیک مشکی لطف کنه! 

دل من یه روز به صحرا زد و رفت :)

من رفتم

زنده باد پاییز

زنده باد آبان

زنده باد جاده

زنده باد لواشک و تخمه و آدامس خرسی و رستوران بین راهی و موزیک سلکشن جاده ای

زنده باد جاده ای که یهو توش 23 سالت میشه

بی ربط: بلاگ اسکای قرتی شده باز. از اینجا میشه پیغام شخصی و خصوصی فرستاد

یوهووووووو 

(کاملا بیخودی و الکی خوشحالیم گرفت!) 

یه کم هم بخندیم 

چی میشه خوب؟

این روزهای پر از نبودن

فضای دانشگاه هنوز بابت اتفاق دیروز متشنج ِ

تحصن، درگیری، شلوغی.. و بدتر از اون جای خالی کسی که حالا نبودنش همه جا هست.

اینجا محتضر که باشی، تیر خلاص رو خودشون میزنن.

توقعت رو کم میکنی،  مچ بند سبزت رو زیر آستین مانتوی سبزت قایم میکنی، دستهاتو فوری میکنی توی جیبت، از کنار آدمهایی که فریاد می زنند "معاون نالایق، استعفا استعفا" می گذری، صدای موبایلت رو زیاد میکنی و به صدای زدبازی گوش میدی که توی گوشت میخونه:

"در و توری پنجره باز

هر روز میاد خبر شاد

می زنیم از حنجره داد

این روزا رو نبره باد

ماها همه باهمیم

اینجا همه راحتیم

تو سرزمین مادری

اینجا تو ایران زمین..."


پ.ن: من سبز نیستم، اما بین آدمهای دوروبرم با سبزها همخوانی فکری بهتری دارم.

امروز روز خوبی نبود

جدا از همه ی روزمرگی های دانشگاه، که نفس آدم رو میگیره;

امروز یکی از بچه های دانشگاه فوت کرد

اعصابم بهم ریخت

_ در مسلخ ما عشق هم آغوشی نیست

_ هه!

همه ی فصلون دنیا، کاشکه با پاییز شبوده

۱۲ روز دیگه 23 سالم میشه (معلوم نیست کجای ایران و با کی؟ یکی از قشنگیای جاده به اینه که یهو توش 23 سالت میشه)

از 11 سالگیم چیز جالبی یادم نیست

از 22 سالگیم هم همینطور

همیشه فک میکردم جفت 2 باید واسم شانس بیاره

ولی امروز اینقد 8 هم معجزه نکرد

کلا آدما یا خوش شانسند، یا به شانس و این خزعبلات اعتقاد ندارند.


من به شانس و این خزعبلات اعتقاد ندارم. 

بعضی بالش ها رو هم ساختن واسه نخوابیدن