وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم، بنظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید! اما ظاهرا این گیجی چندان هم عجیب ودور از انتظار نیست،چون عبارت "ضربه فرهنگی" را چنین تعریف کرده اند: "تغییراتی در فرهنگ که موجب به وجود آمدن گیجی، سردرگمی و هیجان می شود."این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیکر ملت ما فرود آمد که جز گیجی و بی هویتی پی آمد آن چیزی نبود!!
اطلاع داشتن از فرهنگهای سایر ملل و مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها، دو مقوله کاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینکه ریشه در خاک، فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست که دیگران پیش از ما رسیده و جا خوش کرده اند!
برای اینکه ملتی در تفکر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت..
یه دختره بود. 18 سال یه پسری رو دوست داشت.واسه دل خودش دوستش داشت نه واسه
اینکه به دستش بیاره.
پسره یه جوری که نباید بفهمه، فهمید. یک سال گذشت و دختره نم
پس نداد. پسره صبرش تموم شد واسه دختره اعتراف کرد میدونه دختره دوستش داره. دختره
ناراحت شد.
از رو غرور نبود اما یه چیزی تو دلش وول میخورد که نتونست از اون شب به
بعد پسره رو مثل قبل بخواد. پسره همون شب واسش تموم شد.
دختره فکر میکرد
ناگفتنیهای آدم که گفته بشه خیلی سخته طرفین رو ارضا کنی. دستت رو شده دیگه. کلی
باید انرژی بذاری واسه طرف.
یه شب که تا صبح پابه پای پسره خیابونای شهرشو متر کرد
و حتی بوی خوشمزه ی شرجی اولین روزهای بهار هم اونقد احساساتشو قلقلک نداد که با
پسره نرم باشه، فهمید پسره خیلی وقته واسش تموم شده...
آخه دختره دلش یه جا دیگه
سریده بود. قصه ی ما به سر رسید. کلاغه به خونه ش نرسید.