بهار سال های دور

من مدل چهارم یک قانون وبلاگی ام که خودمانی ترش می شود آش شله قلمکار بلاگستان

اینقدر به بهانه های مختلف بازی داده ایم خودمان و بلاگستان را که هیچ چیزی نمانده برای لو دادن. هیچ اعترافی نمانده برای گفتن. و این فیس بوک مادر به خطا هیچ عکسی هم نگذاشته برای رو کردن توی یک روز مبادا. اینقدر همه چیز تند تند اتفاق افتاد که دیگر چیزی باقی نمانده باهاش بازی کنیم. نه خاطره ای نه عکسی نه اعترافی نه هی چی. روی دور تند گذاشته اند این روزها را.

بهار سال های دور را دوست داشتم. خیلی دوست داشتم. واقعی ترش اینکه عاشقش بودم.

از سمنوپزان عیدانه ی بی بی بگیر تا سیزده بدر های بهارچین (باغچه ی جمع و جور و فسقلی و دوست داشتنی بابابزرگ). خرزهره و کنار و گردنبند شکوفه های پرتقال و گل انار و حوض بزرگ خانه ی بچگی هایم و پنجاه تومنی عیدی هرساله ی دایی لای کتاب داستان و باقله و بوی تند علف و ماش و... و... و...

خودش می شود مثنوی هزار من

یک من اش من ام:

بهار ۱۳۶۸... بهار اومد لباس نو تنم کرد...

عاقبت کسی که یک عکس دو نفره ی دخترانه را خراب می کند!

این نخودی که کله اش را زورکی توی عکس چپانده من ام.

من و آقا داداش! بهار ۱۳۶۸


پی نوشت: مرسی از گنجشکک اشی مشی و لی

نظرات 3 + ارسال نظر
لی 1389/01/06 ساعت 20:07 http://www.leee.us

سپاس از شرکت در بازی. دو تااز عکس ها جدید بود . متن اول هم خوب

یه جوری میگه جدید انگار تو همه ی بچگیهای من بوده!

گن جیش کک 1389/01/07 ساعت 00:28

روحیه گرفتم دختر
هی بلاخره جای تنفس توی این وبلاگ باز شد
خفه شده بودیم دختر خوب

بیکارتر که شدم و بیشتر که از ننه م قهر کردم یه وبلاگ میزنم توش هوارتا کامنتینگ باشه
که هم روحیه بده
هم وقتای آلودگی هوا بچه ها بیان مفتی نفس بکشن

nelson 1389/01/07 ساعت 13:36

یاد عکسای قدیمیمون افتادم :-)

هه
پیرمرد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد