یکی دو هفته دیگه بیشتر نمونده

فقط برای یک روز خودتو بذار جای من

خواهر و برادرت واسه ادامه تحصیل مجبورن از خانواده جدا شن

خواهر کوچیکترت کنکور داره و تمام مدت سرش تو کتابها و جزوه هاشه

تمام همکلاسیات ترم قبل فارغ التحصیل شدن و تو هیچ دوستی توی دانشگاه نداری

روزمرگی لعنتی با جاشنی تنهایی قراره بیاد سراغت

...

سعی میکنم باهاش کنار بیام

تنها بودن سخته

له شدن سخت تر

نظرات 14 + ارسال نظر
zixak 1387/06/17 ساعت 02:43 http://zixak.blogfa.com

چه خیال باطلی داری تو..
ولی من تو رو به یاد میارم و تا یاد دارم این همه خسته نبودی..نه این همه..شاید من هم حافظه مو از دست داده م!!

خودمو می ذارم جای تو..کاملا نمیشه ولی این قدرام سخت نیس این همه هام تنها نیستی دختر..گر چه تنهایی بد دریه گاهی کم و زیادشم فرق نداره!

دختره 1387/06/17 ساعت 13:20

آخی! نازی!
دلم سوخت برا تنهاییت...

غصه نخور مسافر!.. اینجا ما هم غریبیم
از دیدنِ نورِ ماه یه عمره بی نصیبیم
غصه نخور مسافر!.. اونجا هوا که بد نیست
اینجا ولی آسمون ، اشک ریختَنَم بلد نیست
غصه نخور مسافر!..تلخه هوای دوری
من که اینو میدونم که تو چقدر صبوری
غصه نخور مسافر!..بازم میان* به زودی (*می آیند!)
ما رو بگو چه کردیم(؟!) از وقتی تو نبودی
غصه نخور مسافر!..غصه اثر نداره
از دلِ تو میدونم هیشکی خبر نداره
غصه نخور مسافر!..همیشه اینجوری نیست
همیشه که عزیزم راهت به این دوری نیست
غصه نخور مسافر!..تولده دوباره
غصه نخور مسافر!.. غصه نخور ستاره!
غصه نخور! مگه تو کنارِ دریا نیستی؟
من چش به رات میمونم(؟!)، ببین تو تنها نیستی
غصه نخور مسافر!..غصه کارِ گُلا نیست
سفر یه جور امتحانه ، به جونِ تو بلا نیس

[ بدون نام ] 1387/06/17 ساعت 14:05

و تو از ترس اولی همیشه دومی رو انتخاب میکنی و به نتیجه اولی می رسی

برعکس گفتی
از ترس دومی اولی رو انتخاب میکنم
نتیجه ش هم اینه: تنها شدن همون له شدنه
فقط اسمش عوض شده

آخییی شدیدا احساس همدردی باهات می کنم

ممنون

یکی 1387/06/17 ساعت 16:54

لازم نیست خودمو بزارم جای تو من 6ساله همین احساسو دارم آخرای شهریور وقتی خواهرم میخواد بره یه شهر دیگه دانشگاه اولش لیسانس بعد فوق الانم دکترا:))خدا به خیر کنه:D

اینجور دلتنگی تهش یه جور خوشحالی هم داره
ایشالا بعد از دکترا تشریف میارن خونه دلتنگیتون رفع میشه!

یکی 1387/06/18 ساعت 18:20

مشکل اینجاست که همون جا میره سر کار موندنی شد نمیاد دیگه:)) :(

:(

[ بدون نام ] 1387/06/22 ساعت 03:00

سلام

یاد اینجا هم به خیر .......


میثم

سلام
چه عجب اینورا
راه گم کردی؟
خوب کردی اومدی دلم تنگ شده بود برات

نگو که من حالم از تو بدتره...

مدونی من؟ من الان یه ساله که دارم این وضعو تحمل می کنم..
با این تفاوت که خواهر و برادری هم نبودن که بخوان جدا شن..
می فهمی ؟؟؟؟
ها؟؟؟؟؟

نه نمیفهمم
سخت بود!

اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه
اه اه اه اه اه

اینا چه نظرات قشنگی واسه ت گذاشتن!! :-&

من استعفا می دم..

همدم بی کسی ها 1387/06/30 ساعت 18:13

سلام.
به قول شه پر 100 سال اولش سخته
نمیدونم اصرارای من الکی این اتفاقارو را انداخت یا چشم کور شده تو
شایدم تو راست میگی!ما هم وابسته شدیم ولی کنار اومدیم.
ولی من میخواستم یه جوری حواستو به چیزای دیگه جلب کنم تا این تابستونه لعنتی تموم شه.به گمون خودم مهر بیاد روزگارت بهتر میشه ولی....
نمیدونم چرا الکی خودمو بد کردم.شاید این حق من نبود!شاید...!
بگذریم،نماز روزهات قبول.التماس دعا.
تو این شبای عزیز دعات میکنم.

اینکه به موقع تموم نکنی تموم هم دوری هات برن منم تجربه کردم .به قول بچه ها گفتنی چند تا آشخور میان که وقتی یاد بچه های قدیم می افتی دیگه حال حوصله دانشگاه نداری پشت سر هم غیبت.خیلی بد خیلی

باز هم دیشب بالشتم را محکم بغل کرده بودم، نمی‏دانم معنای روانشناسانه‏اش چیست؟ تنهایی بیمارگونه یا وفاداری تحسین برانگیز.

مطرود؟

ممدfutureman (in360) 1387/08/07 ساعت 16:30

جالب بود یعنی بعد کلی وقت حس کردم دلم واسه یه اتفاق سوخت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد