مرگ نامه

به من گفتند بنویس

 

شاید طبیعیه..

شاید نسل ما نسل حساسیه..

شاید ما زیادی ننر و احساساتی بار اومدیم..

و هزاران شاید دیگه

شاید طبیعی بود که حافظان امنیت اجتماعی به تلافی تمام ناملایمات و کج رویهای تندرویان هنجارشکن اجتماعی 30 تا دانشجوی دختر و پسر بیگناه رو یکجا گیر بیارند و به صلابه بکشند با الفاظ رکیکی که آخرش نفهمیدم چرا به ما نسبت داده شد...

 

دختر سردار شهیدی که متهم شد به لاشی گری و چشم چرانی..

دختر سرهنگی که متهم شد به دروغگویی و کثافت کاری..

دختر معلمی که متهم شد به ...

و دانشجویان متاهلی که متهم شدند به هزار و یک عمل منافی اخلاق..

 

نفهمیدم این محاکمه ی بدون متهم و قاضی از کجا پیدا شد.. که متهم شدیم به کاری که نکرده بودیم.. و محکوم شدیم به لرزیدن توی سرمای زیر صفر لبه ی پرتگاه که حتی در مسجد هم باید به روی این جماعت فاسد و فاسق بسته می شد. سرویس بهداشتی و برق و آب و باقی قضایا پیشکش..

باز نفهمیدیم کجای این کتاب قانون بی سر و ته اجازه ی چنین رفتاری رو حتی در مقابل متهمین به قتل می داد؟ چه برسه به دانشجوجماعتی که تنها گناهش شاید همین بی گناهیش باشه.

 

جناب آقای سردار رویانی

شاید در حدی نباشم که خودم رو نماینده ی اون جمع 30 نفری بدونم اما من هم جزئی از اونها بودم. الان دیگه خیلی دیره که بابت رفتار احمقانه ی ستوان جزء زیردست شما که اون شب بدترین نوع الگوی پلیس (حافظ امنیت اجتماعی) رو برای ما تداعی کرد از جنابعالی و دستگاه زیردست شما توضیح خواسته بشه.

بد نیست بدونید اون شب که جنابعالی شخصا ما رو مورد لطف خودتون قرار دادین ماموران محترمی که همراه ما فرستاده بودید چطور تلافی حاتم بخشی جنابعالی رو سر ما درآوردند. قرار نیست همه چیز اینجا گفته بشه جناب سردار

7 ساعت تا صبح توی دمای زیر صفر از سرما لرزیدن زیاد سخت نیست اما توهین شنیدن و تحقیر شدن و تحمل اونهمه فشار عصبی چطور؟!

جناب سردار به عرضتون رسید که رفتار پزشکان آمبولانسی که برای مداوای همکلاسیهای ما که زیر اونهمه فشار عصبی حق استفاده از هیچ امکان رفاهی رو نداشتند چطور بود؟؟؟

کاش بودید وقتی همکلاسی من جلوی چشمهام از شدت تشنج و فشار عصبی می لرزید و هیچ کس رو به یاد نمیاورد، پزشک همکار شما با لبخند پهن و احمقانه ش همه ی ما رو دروغگو خطاب کرد. کاش بودید وقتی همکلاسی من که از شدت درد کلیه به خودش می پیچید پزشک همکار شما با خونسردی معاینه ای سرسری کرد و با اعتراف مسخره ش به اینکه بازیگران خوبی هستیم ما رو رها کرد.

فهمیدید چی به ما گذشت توی اون ساعتها و روزهای بعدش؟

 

جناب سردار.. چطور میشه توی جای گرم و نرم نشست و سردار بود؟

برام بگید لطفا.. چطور میشه توی هفته ای به مناسبت تجلیل از حافظان امنیت اجتماعی، همین حافظان امنیت به گه بکشند امنیت  دانشجوجماعتی رو که بالاجبار و برای درس و مشق و هزار و یک کوفت دیگه مجبور به اومدن به این اردوی علمی مسخره شده بودند؟

 

من تمام حق و حقوقهای از دست رفته م رو از همه ی شما لعنتی ها طلبکارم..

از تو

آقای رئیس دانشگاه

که چوب *** و *** تو رو نباید یک مشت بچه دانشجو بخورند.

از تو

آقای حافظ امنیت اجتماعی

که ما اومده بودیم هفته ای رو که برای تجلیل از تو نامگذاری شده بود بهت تبریک بگیم.

از تو

همکلاسی من

 که دیدم چطور باهم و برای هم تحقیر شدیم، توهین شنیدیم، که اشکهات رو دیدم وقتی یواشکی با پشت دست پاکشون کردی و سرما رو بهانه کردی برای لرزیدن بی صدای شونه هات..

 

من از همه ی شما لعنتی ها طلبکارم..

نظرات 26 + ارسال نظر
حسین 1386/08/11 ساعت 02:45

حافط امنیت اجتماعی که جلوی چشمش دختر مردم رو بندازن توی ماشین ببرن و مثل اسب همینجوری نگاه کنه، باید تیکه تیکه اش کنن بندازن جلوی سگ بخوره.
وقتی برگردی به طرف بگی بابا با چاقو ورداشتن بردن دختر مردم رو. خبر مرگت اون ماشین رو ندادن بهت که بشینی توش در و دیوار نگاه کنی، شیشه ماشین رو میکشه بالا دور میزنه میره، دیگه چه انتظاری میشه داشت!!

[ بدون نام ] 1386/08/11 ساعت 11:37

:(

میثم 1386/08/11 ساعت 18:24

خیلی تند می ری
فکر می کنم اونقدر بزرگ شدی که از این حرف های بچه گانه دست برداری
اینا همش بهانه هست
از این حرف ها دست بردار

من نمی دونم شما ها دیگه چه قدر آزادی می خواهید
این حرف های مفت رو هم پاک کن

اونقدری که تو مد نظرته بزرگ نشدم شاید

یک انسان اندازه ی ارزش و شخصیتش آزادی می خواد.
حالا فهمیدی چقدر؟

عیب نداره بزرگ میشی یاد میگیری دم انتخابات بری به کی رای بدی (:

بلوچی 1386/08/12 ساعت 19:06 http://parparook.blogsky.com

سلام
از اینکه مارکو پلو شده بودی راستش خوشحال شدم
....... و بابت این قضایا متاسفم
اون فضا هم متعلق به خودته برای اقای بردال که هیچ برای هر کی می خوای می تونی.
چرا عکسا را مخدوش کردی

حالم بهم می خورد..
مجبور شدم مخدوشش کنم

ماه نصفه 1386/08/13 ساعت 00:48

مارکوپولو هرگز به این ایران سفر نکرده بود....

چی بگم؟...چیزی برای گفتن نیست...

وقتی صدای تو جایی نمی رسد...
دیگر صدا به صدایی نمی رسد...
توفیر این دو سه فصل کتاب چیست؟
در صیف مانده ایم و شتایی نمی رسد...

امین 1386/08/13 ساعت 18:37

به نیمه پر لیوان نگاه کن حتی اگه از هوا پر شده باشه

عزیزم نوشابه رو هم که باز می کنی اولش یه کم خالی داره..
دیگه چه توقعی از این زندگی بی ریخت داری؟؟؟

جنسیتی دیگر... 1386/08/13 ساعت 23:47

عزیز من تو این مملکت اونایی که ۱۰۰۰ تا کثافت کاری می کنن ، اونایی که دزدی می کنن ، اونایی که تاجر مواد مخدر هستن و اونایی که حق من و شما رو می خورن بی گناه بوده و کلیه حقوق اجتماعی را دارا می باشند ...!
اما جوانان همگی از دم گناهکارند مگر اینکه خلافش ثابت شود !

متاسفم.
امیدوارم به این زودی‌ها فراموشش نکنی و دوباره برنگردی به نوشته‌های دل خوش کنک.
به این مردم باید آگاهی داد و نباید گذاشت چشم ببندند و فراموش کنند. به زور باید تو چششون کرد.
اگر من و تو که این رسانه کوچیک دستمونه موفق به این کار شدیم بقیه راه خودش هموار میشه

امین 1386/08/14 ساعت 22:12

اون عزیزم رو با من بودی!!!؟
(چیزی که عوض داره گله نداره)

پس جریان این بود !!!!

م ی ث م 1386/08/15 ساعت 18:09 http://mrblue.blogsky.com

خوب اینا به من چه ربطی داره که تو نظرها نوشته بودی -من از همه ی شما لعنتی ها طلبکارم- !!!

در ضمن
لبتو برو از همونایی که ازشون طلب داری بگیر..
من به تو هیچ بدهی ای ندارم !!

بله؟؟؟
میشه لطفا توضیح بدین؟

همکلاسیت 1386/08/15 ساعت 23:45

سلام . خوب می نویسی ادامه بده یه چیزی می شی ...

یه همکلاسی نباید اسم داشته باشه؟

[ بدون نام ] 1386/08/16 ساعت 00:13

تلخ اما واقعی !

م س ا ف ر 1386/08/17 ساعت 00:48

با اون بی اسمه موافقم

متاسفم

حالا واسه تغییر روحیه بیا توی این نظرخواهی وبلاگ من شرکت کن.




آ / ف 1386/08/17 ساعت 20:55 http://www.aynev.blogfa.com

سلام. چرا توضیحی درباره نحوه وقوع این اتفاق ننوشتی؟ خواننده عادی گیج می شه و کنجکاو.

بهار 1386/08/18 ساعت 17:08 http://hbahar.blogfa.com

اینجا همه چی -مثه امنیت اجتماعیش و مهرورزیش- فقط پوسته ش قشنگه ولی توش ر*دمونه
اینا هیچ کدومش طبیعی نیس...
ما تنها گناهمون فقط به دنیا اومدن تو این کشوره همین !

راستش من هیچی از جریانی که نوشته بودی نشنیدم و نمی دونم ٬ ولی از خواندن این سطور واقعا حالم به هم ریخت و به خاطر همه شما که اینهمه توهین و درد رو تحمل کردین از ته دل غصه خوردم

علی م 1386/08/20 ساعت 05:03 http://offstage.blogfa.com

دوست من، چیزایی که نوشتی منو یاد جایی به نام"ایران" انداخت. نه فقط من و تو بلکه همه ی نسل ما از آدمایی طلبکاره که فکر میکردن از دماغ فیل افتادن، فکر میکردن و میکنن که مملت رو آماده برای تحویل به امام زمان میکنن!
دوست من،دیروزی ها، اونا مسؤول بدبختیهای این نسلن، و امروزی ها که ما باشیم، مسؤول بدبختیهای آیندگان! چقدر قشنگ گفت شاعر که " از ماست که بر ماست"
دوست عزیز، نوشتن "پشت صحنه" رو تازه شروع کردم.دنبال دوستانی میگردم که تو این دنیای مجازی اوقاتی رو با هم و برای هم بگذرونیم(لینک شما رو تو ولبلاگ م.ن.ش دیدم). اگر از وبلاگم خوشت اومد،بهم بگو تا واسه ی تبادل لینک اقدام کنیم.به خصوص که احساس میکنم پایه ی فکریمون مشترکه.بینهایت ممنونم که کمک میکنی تا "پشت صحنه " پا بگیره.
شاد باشی
علی م

عسل 1386/08/20 ساعت 09:54 http://khodemonima.blogfa.com

سلام عزیزم. تولدت مبارک خانمی. ایشااله تولد ۱۰۰ سالگیت ننه.

ااااا 1386/08/20 ساعت 12:11

جریان چی بوده؟

انسان با تجربه هاش بزرگ میشه هر چی تجربه بزرگتر باشه آدم بیشتر بزرگ میشه و بنظر من حافظان امنیت اجتماعی تجربه بزرگی را به زندگی شما هدیه کرده اند که اگر نبود شاید شما هم جزو آن گروهی از دخترانب بودید که بایستی مردان از حقوق آنها دفاع کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد