می شنوی؟ صدای نغمه ی غم انگیزی می آید. انگار وقت رفتن است...

اصلا دیده ای گاهی اوقات هرچه بیشتر تقلا کنی بیشتر فرو می روی؟

جان می کنی و باز هی چی آنی نیست که باید باشد

هی توی خودت فرو می روی و الکی لبخند تحویل ملت می دهی که، حال ما خوب است...

توئی که حواست هست نباید باور کنی که

توئی که با چشمهای خودت دیده بودی همه چیز را نباید باور کنی که

اردیبهشت ها را، خردادها را، و تمام پاییزهای این سالها را

توئی که جیغ کشیدنهایم را پشت لبخند و قیافه ی آرامم شنیده بودی

توئی که توی اینهمه سکوت غیرقابل تحملم کلافه میشدی از فریادهایم

تو نباید باور کنی که

قرار که به رفتن باشد، امروز و فردا و پس فردا ندارد.

 

کم کم یادت می رود برای یکی کتاب خالی خریدی هدیه دادی

با یکی توی گرمای 45 درجه قدم زدی بستنی خوردی

نشستی با ذوق و شوق از غرایز مادرانه ات با یکی حرف زدی

برای یکی درددل کردی که چقدر عاشق اولین استاد نویسندگی ات بودی توی ۱۶ سالگی ات

یکی را آبجی صدا کردی

یکی آبجی صدایت کرد

برای یکی 500 تومن نذر سیدمظفر کردی عکسش جایزه بگیرد

یکی را جلوی ستاد انتخاباتی احمدی نژاد ملاقات کردی

به یک شاعر کشک هدیه دادی به خاطر شعرهای غیرکشکی اش

برای 20 سالگی یکی موش خریدی

برای یکی ترشی انبه درست کردی فرستادی

خیلی چیزها

خیلی آدمها

کم کم یادت می رود

باید یادت برود...

 

می شنوی؟

صدای نغمه ی غم انگیزی می آید

مثل وقتهایی که باید بارت را ببندی بروی


پ.ن: تا اطلاع ثانوی دیگر به روز نخواهم شد. اگر هم نوشته ای هست، پرتی، پورتی، به حساب من نگذارید.

خدا تو را حافظ

نظرات 71 + ارسال نظر
متین 1388/06/30 ساعت 09:31

دلم گرفت ، برگرد واقعاً دلتنگت میشمو دوستت دارم

سانی 1388/06/30 ساعت 11:37 http://sany.ir

این جا توی کامنت دونیت یه سانی دیگه هم هست؟!
به هر حال من تازه این پستتو دیدم . حیفت نمیاد این همه دوستی که توی پستت ازشون اسم بردی رو اینجوری ول کنی بری؟ منتظرم که برگردی و بازم بنویسی دوست قدیمی

دیر رسیدم!
زود رفته بود!
سراغش را گرفتم ...
جواب دیگران...
قهقهه های خنده بود!

.... اما تو برمی‌گردی

اولین روزنامه اینترنتی استان هرمزگان به نشانی www.armaghanebandar.com

صدی
صدی جان
صدی آجی
آجی صدی
45 و خردی من
دلم واسه چشای بدون عینکت تنگ شده
فک نمی کردم دلت از سنگ بشه
کی اینکارو کرده
ها
ها
مگه با تو نیستم
میزنتمتااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

آرش 1388/06/31 ساعت 22:25

دلم گرفته، حس دلداریم نمیاد، ولی حس همدردیم میاد.
کاش...

کجا ؟؟!! تازه میخواستم لینکتو اضافه کنم ... آخه امروز متوجه شدم تو اینک دوستام نیستی ... حیف این دستخطه ... بمون ...

میلاد 1388/07/01 ساعت 20:34

کجایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...؟ میام بندر هرمزگانا....... زود باش خودتو بیا نشون بده بینم....... زووووووود

میلاد 1388/07/01 ساعت 20:36

:(

میلاد 1388/07/02 ساعت 01:28

بیشرف..... کجایی آخه

نلسون 1388/07/02 ساعت 21:16

هوووووووووووووم کجایی ؟!

[ بدون نام ] 1388/07/04 ساعت 12:18

همتون همینجورین
مینویسین
معروف میشین
دیگه نمی نویسین

[ بدون نام ] 1388/07/04 ساعت 12:19

همتون همینجورین
مینویسین
معروف میشین
دیگه نمی نویسین

[ بدون نام ] 1388/07/04 ساعت 12:19

همتون همینجورین
مینویسین
معروف میشین
دیگه نمی نویسین

[ بدون نام ] 1388/07/04 ساعت 12:19

همتون همینجورین
مینویسین
معروف میشین
دیگه نمی نویسین

[ بدون نام ] 1388/07/04 ساعت 13:02

این بالاییا منم
زیاد گفتم که تاکید کنم
حالا هی ادا دربیار که یه گوشت دره یکیش دروازه
من هیچ کدوم از اینایی که لینک کردی نبودم
هیچ اتفاق مجازی و واقعی هم ما رو بهم لینک نکرده تا حالا
خودت تا حالا فهمیدی شر و ور گفتی
آدمی که صدای نغمه ی غم انگیزی میشنوه وبلاگشو به امان خدا ول نمیکنه بره
اتفاقا برعکس، با پررویی میزنه تو دهن اینایی که نغمه ی غم انگیز می سرایند واسه آدم
بزرگتر که شدی یاد میگیری به دب اکبرت هم نباشه اراجیفی که تلخ میکنن لحظه هاتو
دندون فاسد رو باید کند انداخت دور
به من ربط نداره با کی بودی چیکار کردی چی گفتی چی خوردی چی پوشیدی
خاطره هات مال خودت
وبلاگتم بنویسی ننویسی واسم فرقی نمیکنه
فقط ناراحتم که چرا ادای آدمایی رو درمیاری که کم آوردن؟
جشن گرفتن از رفتنت
دارن واسه گودبای پارتیت سر و دست میشکنن
یکی پول میده. از فردا یکی هم در بلاگ اسکای سینی به دست وایمیسته شربت آبلیمو پخش میکنه
جمع کن این خاله زنک بازیا رو
اقلا تو یکی شبیه بقیه نباش
میدونم دو تا دست داری و دو تا پا مث بقیه
ولی من میدونم تو اون کله ی لعنتیت چی میگذره
من لعنتی از روز اول دانشگاهت پاتوقم اینجا بود
یادآوریش شاید ناراحتت کنه. زهرایی که از تولد 7 سالگیش تا مرگش رو ثبت کرده بودی اینجا
مشروط شدی
تولد گرفتی
قهر کردی
آشتی کردی
خندیدی باهات خندیدیم
گریه کردی گریوندیمون
هی فلانی یه روزهایی استامینوفنیست میشدی یادت هست؟ تا این اطلاع ثانوی مسخره پیدا کن اون "من" قبلیو
گاهی خیلی خوبتره که به آدمهای مجازیت نزدیک نشی
بذاری همون غول خوشگلی که ازشون ساختی تو ذهنت، غول باقی بمونه. به همون خوشگلی
مث "من"
فاصله ها رو وردار غول خوشگل و گنده ی مجازی من
وای نیاد اون روزی که ببینمت... اون موقع واسم مردی. این "من" میره، جاشو یه دختری میگیره مث بقیه. ماتیک قرمز میزنه، کفش پاشنه بلند میپوشه، و مث بقیه میخنده
مگه اینکه خیلی باهوش باشی که این "من" راستکی رو پشت اون ماتیک و پاشنه ی کفش و خنده های معمولی پیدا کنی
"من" راست راستکی
خود خود خود "من"
هی، دختره؟ تو چندتایی؟
آدما از دور قشنگ ترند
غول ترند
دوست داشتنی ترند
(بعد از 4 سال این اولی کامنتیه که برات میذارم! حرمت نگهدار دخترک)

[ بدون نام ] 1388/07/04 ساعت 13:04

راستی فلانی نگفتی
رسم تو نیز چنین است؟
مثل همه ی فلانی ها هستی؟
مینویسی
معروف میشی
دیگه نمینویسی؟!

میلاد 1388/07/05 ساعت 23:18

تو اگه مَردی تا دو روزه دیگه پیدات نشه....... ببین کی گفتم!

نلسون 1388/07/07 ساعت 16:48

این حقو دارم که ازت بخوام بازم بنویسی ؟
منی که همش چند ماهه نوشته هاتو می خونم !
نه دیدمت !
نه میشناسمت !
نه صداتو شنیدم !
منی که فقط بین نوشته هات خودمو میدیم
نه تو رو
نه ندارم
این حقو ندارم
واسه همه ی اون پست هایی که اون بالا دادم و ازت خواستم بمونی معذرت میخوام
روزگار غریبی ست ...

میرجونور 1388/07/23 ساعت 10:36

اومدم یه چیزی بگم فقط تعداد نظرات 70 شه

[ بدون نام ] 1388/08/25 ساعت 16:27

بیا بابا من تازه تره ژیدا بوکودم جان فربان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد