داری خیابونهای دراز و کشدار 16 فروردین بندرعباس رو متر میکنی و به صحبتای کسل کننده ی همکارت گوش میدی
راجع به اینکه جامعه رو فساد گرفته و دختر پسرها چقد پرده دریده شدن..
و هی الکی سر تکون میدی که یعنی مثلا آره همینجوره که تو میگی؛ یهو برق یه نگاه آشنا میگیردت. یه قیافه ی آشنا میبینی و میبیندت...
دست و پاتو گم میکنی و صدای همکارت تو گوشت زنگ میزنه که: صدی، صدی، صدی، چت شد؟
و پشت بندش اکوی صدای کشدار و ترسناک سیما و پری سا و ساناز و محمدرضا و همه و همه و همه که باهم میگن: صدی؟ چت شد؟
فلش بک به یک ماه قبل
فیضی لم داده پشت میزش و نگاه نافذشو دوخته به دستات و چشمات، که اگه بخوای دروغ بگی و استرسی بشی فوری مچتو بگیره.
انگشتاشم قفل کرده تو هم (مث اون روزی که گفتی دستتو بده به من، من انگشتامو قفل کردم تو انگشتات، خندیدی) میگه "تو سلامت روانی نداری،
حالا تا خود صبح بشین از احساسات دخترانه و مادرانه ت واسم حرف بزن و وانمود کن که یهویی همشون بیدار شدن..."
ازت گذشتم و انگار کسی هنوز توی گوشم صدا میزد "صدی"... و فیضی با اون لهجه ی مسخره ش میگفت: "تو سلامت روانی نداری" و همکارم غر میزد که: "حواست کجاست؟"
شک دارم امروز خدا تنهایی همچین کابوس مزخرفی رو میزانسن بندی کرده واسم
یکی بهش کمک کرده
سلام خوبی من
مطالبی جالبیی داری خوشم امد به منم سری بزن
راستی من تویشهرتونم زندگی کردم واقا حرف نداره من که عاشق بندر عباسم
صدی صدی صدی ببخشید
نوشته هات خوندنیه راستی منم همین نزدیکیام
ننوشتم که نوشته باشم
نوشتم که خوانده باشید
والا تو میتونی داستان نویس خوبی باشی
سلام دوست عزیز
با تبادل لینک موافقی ؟
بیا تو بندر www.Bia2BND.com
با تشکر
موافق بودی عنوان بهم بده لینکت رو بزارم
موفق باشی
شاید خودت حتی بدون کمک خدا