کاری به کارِ ما ندارد
این زندگیِ لعنتی
فقط وقتی خسته می شود
کلاهش را بر سرمان می گذارد و
تخت
توی کفش هامان می خوابد
...
منبع: نامعلوم
فروردین: نوستالژی آدمهای گُهِ دور برم
اردیبهشت: _گرگم و گله می برم... _چوپون ندارم، بیا ببر
خرداد: آدمها by default یک دیوار دراز قرمز نیستند.
تیر: من از اوناش نیستم.
مرداد: آشپزخانه ی مان سوخت.
شهریور: دلهای پاک راه افتاد رسما.
مهر: همستردار شدم. پوران و مموش را خریدم.
آبان: پوران زائید. 24 سالم شد.
آذر: بابابزرگ مرد. پائیز تمام شد. دلهای پاک ترکید.
دی: کم حرف، لِه و به مقدار زیادی درب و داغون. و یک دنیا دلتنگ بابابزرگ.
بهمن: نمایشنامه ام تمام شد. گلدان بازی م شروع شد.
اسفند: دلهای پاک دوباره راه افتاد. زندگی هر روز ترسناک و ترسناک تر شد...