میدونی من بکارت روحیمو کی از دست دادم؟
یکی از آخرین روزهای اولین ماه بهار. 21 فروردین 87
روی نیمکت روبه خیابون پارک صفا ساعت 22:30
(که بعدها شاکی شدی این نیمکته قبلا صندلیاش بهم چسبیده بود چرا الان جدا شده...)
آخرشم همون دکتر پدرسوخته تو رو از من گرفت ..
همه چی ساده تموم شد. به سادگی شروع شدنش نه.. ولی تموم شد...
۱. مانند انحنای خیالت که از هر راه بیایی بهم میرسیم
زمین بیهوده گرد نیست
۲. دویدیم و دویدیم آخرش رسیدیم سر جای اولمون
زمین بیهوده گرد نیست
خدایا
بکش بیرون از ما
تو روح این زندگی با همه ی متعلقاتش
واسه بقیه رحمان و رحیمی واسه ما جبار و قهار؟
.
.
.
اگه تلافی نکردم.. ببین کی گفتم حالا
پ.ن: خدایا همش تقصیر خودته من نصف شبا بی تربیت میشم
تو هم اگه جای من بودی فردا ۴۲۶ امتحان تخصصی ۳ واحدی داشتی که یه کلمه شو هم نمیفهمیدی شاکی مشیدی
هی به من میگه درس بخون
بابا جاااااااااااااان
زمستونو گذاشتن واسه اینکه بخزی تو رخت خوابت خوابهای قشنگ قشنگ ببینی!
وقتی دل آدم بچه میشود همه عصرها عصر جمعه میشود.
وقتی همه عصرها دلگیر شود دیگر دعا نمیکنی که این جمعه بیاید.
پ.ن: وقتی تو نیستی دیگر چه فایده دارد که او بیاید یا نیاید...
باز کن از سر گیسویم بند
پند بس کن که نمیگیرم پند
از تنم جامه برآر و بنوش
زنی امشب ز تو میجوید کام
در تمنای تن و آغوش است
تا نهد پای هوس بر سر نام
"فروغ فرخزاد"
Lo ou bien Lola
Du pareil au même
Moi je m'appelle Lolita
Quand je rêve aux loups
C'est Lola qui saigne
Quand fourche ma langue
J'ai là un fou rire
Aussi fou qu'un phénomène
Je m'appelle Lolita
Lo de vie, lo aux amours diluviennes
C'est pas ma faute
Et quand je donne ma langue au chat
Je vois les autres
Tout prêts à se jeter sur moi
C'est pas ma faute à moi
Si j'entends tout autour de moi
Hello, helli, t'es A (L.O.L.I.T.A.)
Moi Lolita
Moi je m'appelle Lolita
Collégienne aux bas
Bleus de méthylène
Moi je m'appelle Lolita
Coléreuse et pas
Mi-coton, mi-laine
Motus et bouche qui n'dit pas
A maman que je
Suis un phénomène
Je m'appelle LolitaLo de vie, lo aux amours diluviennes
جدیدا داداش بیچاره م جای همه ی دوست پسرهای نداشته م رو گرفته!
اصلا من چه میدونم دختر پسرها این موقع ها چی بهم میگن
مهم اینه نصفه شب که داری می ترکی از غصه
یکی باشه واسش sms بزنی: دلم گرفته.. حرف بزنیم؟!
پ.ن: هرچقدر اون تو بچگی آروم و دوست داشتنی و ترگل ورگل بود
من شلخته و داغون و شرور و مایه ی آبروریزی خانواده بودم. از قیافه هامون پیداست!
وجه اشتراکمون این بود که جفتمون دوس داشتیم خلبان شیم..
زنان و دختران شایسته ی ایرانی، زنان و دخترانی هستند که از ده قدمی بوی میگو می دهند
و نزدیکشان که بشوی التماست میکنند برای پاک کردن میگو
و آنقدر به تو و خودشان می پیچند که مجبور می شوی دو کیلو اضافه بخری
برای اینکه دلشان را نشکنی...
و دستهایشان که معجزه میکند
سرانگشتان قرمزی که معلوم نیست هنیر است یا...؟
و لهجه ی شیرینی که چون لباس رسمی پوشیده ای
از همان اول شروع میکنند به مسخره کردنت!
و چون فقط می خندی فکر میکنند دیوانه ای!