۱. من هنوز توجیه نشدم ما الان تو سال ۸۷یم یا ۸۸؟!
۲. خدایا یه کاری کن من تو قرعه کشی بانک ملی ماشین ببرم
اگه بردم ایمان میارم :|
خوبی ها و بدی هایش را که کنار هم بگذارم فقط یک نتیجه می شود گرفت: عین همه ی سالها
آن ۲۱ سال و ۴ ماه و ۱۰ روزی که گذشت. خوب، بد، زشت
خوب یعنی: مثلا من پارسال این موقع بهشب را نمیشناختم. و خیلی آدمهای نازنین دیگر را
بد یعنی: آدمهایی شبیه موجودات فضایی که یک لب دارند و هیچ گوشی برای شنیدنت
زشت یعنی: اینقدر آدمها آنتی احساس شوند و موج منفی از خود ساطع کنند که یک روزی یک روانشناسی پیدا بشود ضرب العجل تعیین کند
که خودت را بیشتر از بقیه دوست داشته باشی. زشت یعنی پارک بانوان.
زشت یعنی دخترهای سیگاری افسرده که باد توی موهایشان وول میخورد و فرت فرت سیگار میکشند.
اما قشنگی هایش خوشمزه تر بود.
خواهر و برادرت را که بعد از چند ماه میبینی آنقدر حس خوب دارد
که می چربد به تمام زشتیهای یک سال دراز کشدار کبیسه..
قشنگ یعنی پری سا. یعنی یک عالمه حس خوب
قرار شده بود روز آخری هفت سین بندازیم تو شرکت
با: "سدیم، سولفات سدیم، سولفوریک اسید، سیتریک اسید، سنگ، سیلیکون، سولفور"
پیشنهادش از خودم بود ولی موقع عمل کردن جیم زدم اومدم خونه
نفهمیدم آخر کسی هفت سین انداخت یا نه
۱. از رفتنت دهان همه باز...
انگار که گفته بودند: پرواز!
پر واز!
۲. نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خود را
نه آنقدر کوچک
که خود را بزرگ...
گریز از میانمایگی
آرزویی بزرگ است؟
۳. من
سالهای سال مردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟
۴. گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟
تا حالا تو چت گل پوچ بازی کردی؟
مثلا طرف پای مسنجر جفت دستاشو مشت میکنه تو باید بگی گل تو کدوم دستشه
اگه تو بردی اون خودشو معرفی میکنه
اگه اون برد هم باز باید خودشو معرفی کنه
کلی هیجان داره!
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
"احمدرضا احمدی"
به قول عزیزی: آدم است دیگر. گاهی خودش را به عاشق نشدن میزند. عاشق آدمهای "نباید"
...........
آدم است دیگر
گاهی هم خواب میبیند
خوابهای "نباید"
دوباره تو
دوباره من
ولی جدا
مث یه زیپ که بازش کنن جفتمون فرار میکنیم از هم
یا به قول پری سا مث دو تا قطب همنام آهنربا
آخرش فهمیدم زندگی فیلمفارسی نیست که آخرش همه عاقبت به خیر بشن
پری سا میگه: خوب خدا با خوب تو فرق میکنه
احتمالا راست میگه
فاصله مون یه پنجره ست برای پیوند دو دست
با یه نگاه پل میشه زد پنجره رو میشه نبست
فاصلمون یه پنجره ست پنجره رو میشه شکست
میشه که دستات و گرفت بازم کنار تو نشست
دلم زنانگی میخواهد و یک آینه قدی ؛ از آنها که تنها در خانه های قدیمی
پدربزرگها پیدا میشود و بعد یک دنیا زنانگی رو بذارم زیر بغل بشینم رو به
روی آینه بی ترس آرایش کنم لباسهای رنگی بپوشم و ساعتها در برابر آینه
تنها خودم را نگاه کنم بدون اتهام به خودخواهی و غرق گناه کردن مردان
دلم زنانگی میخواهد، آغوش گرم و دستی مهربان بی ترس از حضور باید و نبایدها
و بدون حضور این خط کشی ها که اینروزها نهایت حضورشان به قدمگاه من رسیده
است.
زنانگی میخواهم برای فرار از این قفس شیشه ایی برای خندیدن ، شادی کردن و موهایم را با باد هم آغوش کردن
زنانگی میخواهم به تعداد همه
سالهایی که عمر کرده ام ؛ دلم میخواهد با من بزرگ شود همردیف و همراه من
زنانگی ام را در بازیهای کودکی می خواهم در قایم باشک خانه پدربزرگ ؛ در
میزی پر از خواستنی های زنانه و پیراهنی پر از طرح گل
زنانگیم جا
مانده...
همهی دختران باید
شعری داشته باشند،
که برای آنان نوشته شده باشد.
حتا اگر لازم باشد برای این کار
آسمان به زمین بیاید.
دری لولا شده به فراموشی --- ریچارد براتیگان