دوست جونم تمام تصمیمات مهم زندگیشو تو بی برقی گرفته!
(مثل اون شبی که براش خواستگار اومده بود، جفتی رفتیم لب دریا.. گفت "نمی خوامش!" مثل اون شبی که برق قطع شده بود، یکی از وسط تیکه انداخت: "کی پایه ست فردا همه مون بریم کلاس زبان؟" و شوخی شوخی الان ترم 6 زبانه..)
مثل چند شب پیش که برق قطع شده بود، لب دریا بودیم
(چقدر دریا وحشتناکه وقتی تاریکه)
...
قراره اگه خدا بخواد یه کار درست و حسابی بکنیم از این وضع نکبت بار خلاص شیم
اگه خدا هم نخواست که به جهنم!
پ.ن: راستی کیوی هم دیگه کلاسش رفته بالا میگه اینجا نمی نویسم
تو وبلاگ خودم راحت ترم
پائیز حرف تازه ای برای گفتن ندارد!
با این همه
از منبر بلند باد
بالا که می رود
درخت ها چه زود به گربه می افتند...!!!
سلام به مهر...!
اگر دوست داشتی به پرنیان مجنون هم سری بزن!
راستی! با تبادل لینک و یا لوگو موافق هستید؟!
با آرزوی سبزترین لحظات برای شما...!
در پناه حق!
چه کاری؟؟؟
به منم بگین...
اگر خدا خواست و تونستین انجام بدین، که خب ایشالا موفق باشین... اگر هم خدا نخواست و نتونستین انجام بدین، خب بازم تو بقیه کاراتون ایشالا موفق باشین ؛) ولی اگر نشد، یه خیری بوده توش.
حتما هم نمیخوای کسی بدونه چیکار که نگفتی دیگه! ولی در گوش من بگو، به هیشـــــــــــــــــــــــــــــکی نمیگم :دی
پ.ن: جناب آقای کیوی خیلی هم دلشون بخواد :دی (جااااااااااان من این و بخونه میزنه لهم میکنه :-اس اس)
توی بی برقی و کنار دریا!
وبلاگ کیوی رو لینک ندادی که!
باید خودت بخوای تا بشه خدا کارهای نیست اگه بخوای میتونی تارکی دریاها رو هم روشن کنی با ارادت .باشد که رستگار شوی
==================================
حاج شیخ ابول حمید چرند و پرندیانی روحی فدا (ره)
دو حالت داره!
یا وقتی برق میره تص میمات مهم گرفته میشه
یا موقتی قراره تصمیم گرفته بشه برق میره که بشه حالی کنه باید یه تصمیم بگیری!
.
.
احتمالا همه تصمیماش چشم بسته گرفته میشه نه؟؟؟؟....سرت به سنگ نخوره به هر جا خورد اشکالی نیس
سلام ممنون که تشریف آوردین . یه شبه جمله هم نوشته بودین که خیلی متوجه نشدم طعنه بود و یا ... .
بگذریم .. یا همون بی خیال
* * *
پست قبلی با اون عسک خوجگل ترش
کامنتای جالبی روش نوشتن
واقعاْ که چشمها را باید شست
* * *
البته بین این دو مرغ عشق پنجره ایی در کار نیست
بلکه جفت این عزیزان اون طرف پنجره هستند
پنجره ای بدون پرده و شیشه مات
اگه ادیسون برق رو پیدا نکرده بود فکر کنم دوستت اینقدر پیشرفت می کرد که میشد یه چیزایی تو مایه های مکتشف برق!
وای که چقدر با دوستت حس همذات پنداری دارم....
اره واقعا خاک تو سرم کنن . / راستی همیشه تاریکی برام هیجان داشته :دی
میگک دوستتون مگه تصمیم مهم هم تو زندگیش میگیره؟