شخصیانه

"الف جون" از اهواز تشریفشو آورده، "سین جون" از شیراز

مگه زنده گی تو یه شهر جدید و دانشجوی خوابگاهی بودن چقد جذاب و عجیب غریبه که این دو تا اینقد حرف برای گفتن دارن؟ ده تای همه ی حرفای این 23 سال و 4 ماه و 4 روز من

با پتانسیل بالای بی جنبگی ای که من دارم رسمن مرسی خدا که زنده گی اینقد هیجان انگیز عطا نکردی بهم. که دهن اطرافیان سرویس بود از هیجان سرخود بودن من تا حالا


پ.ن1: تمام دیشب "الف جون" تا 4 صبح از خاطرات این یک ماه اهوازش سخن می راند. پشت سرهم و بی وقفه. بین دم و بازدم هم یه موضوع جدیدتر یادش میومد و دوباره از اول...

کلافه م


پ.ن2: جوجه رنگی هوس کرده م. با خرگوش. به یاد گل اندام و گل مراد و آقا رستمم

یادش بخیر

پارسال همین موقعا بودا