آدمهای زندگی من با همه ی ادعای متفاوت بودنشان، توی یک چیز باهم مشترک اند: "ندیدن من"
قانون دوم نیوتن برای آدمهای فهمیده ای که قدرت انتخاب و تصمیم گیری دارند، پرت و پلایی بیشتر نیست. هرچقدر عادت کنی به دیدن این آدمهای عجیب دوپا، بیشتر عادت میکنند به ندیدنت.
و هی عادت میکنی به تکرار روزهای کشدار زهرماری ای که هی میبینی و کسی نمی بیندت. عینکی تر می شوی. بی عینک می نشینی بالای پشت بام دوتایی بستنی شکلاتی رامک میخورید. آدمها را لای رنگ و وارنگ شانزه لیزه ات میبینی که توی هم می لولند یا توی زرورق لاس وگاس (خیابان داروپخش لاس وگاس شبهای بی عینک من است.) اینقدر خوشحالند که انگار زندگی هنوز ارزش یک کم بیشتر زنده گی را دارد.
و مامان هنوز اصرار دارد که بچه، آدم باید گاهی نیم من بشود، اینقدر منم منم نکند.
مامان جان عزیز من الان عبارتم از تیکه های کوچیک از خودم که نیم نیم نیم من هم نمیشود، چه برسد به من کامل!
آدم بعضی وقتها برای دل خودش هم که شده باید من کامل باشد.
(درضمن مشیری جونم میشه لطفا بگی بنده با کی چندی از این شهر سفر کنم؟!)
زود دیوانه خانه را جستم
گرچه دیوانه دیر گردیدم
آدمها مدتهاست که هیچ کس رو نمیبینند مگر اینکه خودشون رو بارز کنند
منتظر نشین پیدات کنند گنج مخفی کوچولو .... خودتو آشکار کن .... با بالاترین قدرت
متن جالبی بود صدی جان....
در ضمن عکس هم بسیار معنی دار و با احساس بود.
مرسی ...
مو جو گندمی...عینکی...و چهار شانه....
مشیری جون تو..
با روح موافقم ...باضافه کچل هم باشه
همیشه مشکل تو آدمهای زندگیت جستجو نکن...
بعضی وقتا من(خودت) به چالش بکش، من کامل
بلاخره کچل کردی یا نه
احتمالا اگه کچل کنی فکر رفتن از سرت خارج میشه
پیشنهاد می کنم بری کچل کنی
لطفا به مشیری جونتان بگویید که علاوه بر اینی که پرسیدید بفرمایند که به کجا سفر کنم؟
آخر به قول احسان یاورانی که در جواب اخوان (آسمان هر کجا آیا...)می گوید:
ولی من میمونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
میدونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگه
(با صدای سیاوش شنیده ایدش لابد!)
مشیری جونم رو اگه دیدین سوالای خودتون و منو هم ازش بپرسین لطفا!
عمو مشیری:
تو یکی که اینهمه داد از من میزنی خوب با من خودت سفر کن.
البته سفرهایت کم زیبا نیستندها.
:)
سفر بکن با سایه خو