-
[ بدون عنوان ]
1389/08/18 10:15
همانا آبانی ها وارثان بهشتند.
-
سَرِمان را نوشته اند از قبل. داریم الکی جان میکنیم به خدا.
1389/08/17 12:13
برنامه ریزی چیز مزخرفی است. باید بگذاری همه چیز همینجوری الکی الله بختکی خودش بشود. وقتی تصمیم میگیری فلان کار را بکنی، دقیقا از همان لحظه هی دست و دلت نمی رود که فلان کار را بکنی. "من تصمیم ندارم کنکور ارشد بدهم. من دلم نمیخواهد نمایشنامه ام را تمام کنم. من کلاس تیراندازی نمی روم." و از این دست... اینقدر...
-
آقای اسمایل
1389/08/12 17:10
افسردگی حاد گرفته بودم. از اینها که یک هفته قبل از تولد هر سالم می گیردم و ول نمی کند تا یک هفته بعد از تولدم. شعار امسالم این بود که "چرا آدمها به زور ۲۴ سالشان می شود در حالیکه واقعا ۲۴ سالشان نیست؟ لابد همینجوری پیش بروم همینقدر الکی الکی سال دیگر ۲۵ را هم رد میکنم." بیخودی کله ام را فرو کرده بودم توی...
-
پوران زائید!
1389/08/09 10:53
بهشت زیر پای پوران است، دیشب تا حالا! (اینهمه قِر و فِر برای نیم جین نی نی کور و کچل زشت!) Give Me 5 مموش نفهم من دیشب بابا شد.
-
[ بدون عنوان ]
1389/08/05 11:43
خانه ی قبلی مان را دوست داشتم. خیلی سنگین رنگین بود. اقلا خانه تر از اینی بود که الان تویش زندگی میکنیم. دیوارهایش دیوار بود. توی اتاق بغلی سر می بریدند، نمیشنیدی. پنجره اش گرچه به جای این جدیده که رو به دریا باز می شود رو به توالت صحرایی ای که برای روز مبادا توی حیاط ساخته بودیم باز مشد اما باز دوستش داشتم. اینجا...
-
lier layers
1389/08/04 19:49
وبلاگ شخصی ات هم که دیگر شخصی نباشد، باز آویزان مشتی دفتر دستک ژیگول می شوی که شاید اگر با روان نویس آبی استدلر پرش کنی بیشتر دست و دلت بیاید به نوشتن. مامان می گوید تو چرا اینقد پای این کامپیوتری؟ چی می نویسی اینقدر؟ روی کاغذ بنویس من اینقدر زجر نکشم صبح که از خواب بیدار می شوم تو را پای این کوفتی ببینم تا شب که می...
-
پوران
1389/08/02 11:40
پوران حامله است احتمالا. یعنی امیدوارم باشد. اینقدر قلمبه شدن توجیه منطقی ندارد اصلا. قد بادکنک پف کرده. دست بزنی می ترکد. ویار انگشتهای من را دارد. تا گاز نگیرد اعصاب معصابش سر جایش نمی آید. این عکس مموش است البته. پوران از این جنگولک بازیها خوشش نمی آید. قربون شیکم گنده ش بشوم.
-
[ بدون عنوان ]
1389/08/02 11:27
دانشکده ی علوم فنون مثلا جدیدترین و آبرودارترین دانشکده ی دانشگاه ماست زیر سقفی که چکه می کند سطل گذاشته اند آبش را بگیرد. حساب کنید این آبرودارترینش است..!
-
[ بدون عنوان ]
1389/08/01 08:46
آه آبان!
-
[ بدون عنوان ]
1389/07/26 11:03
این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است...
-
درد دارد خوب، ایناهاش این هم جایش :(
1389/07/23 02:44
داشتم آرشیو گردی می کردم. لابلای فایلهای عتیقه ای که از چند سال پیش برای روز مبادا آپلود کرده بودم یک کنج امن، یک یادداشت دیدم که حوالی زمستان 87 نوشته بودمش، و از ترس اینکه کسی بخوانَدَش بعد از اسکن نابودش کرده بودم. همینجوری قاطی آت آشغالهای روز مبادایم یک گوشه برای خودشان خاک میخوردند این دو برگ گلایه نامه. آن...
-
ساعت 25 شب، روز سی و دوم ماه!
1389/07/21 17:24
نالیده بودم که "محسن یگانه جون، سی دی اورجینالت رو میخوام." آقای پستچی دیروز آمده دم در، بسته ی توی دستش آدرس یک جای دور خورده. بازش میکنی، خود بهشت اند برایت! من عاشق این دوستهای مجازی عجیب غریبم که وبلاگت را میخوانند، به جای کامنت، غول چراغ جادو وارانه به ده روز نکشیده همه ی خواستنی هایت توی مشتت است! عاشق...
-
مموش من / پوران من
1389/07/18 23:47
مامان من با حیوان خانگی بدجوری درگیری دارد. بچه که بودیم، جوجه رنگی از ملزومات تفریحات تابستان محسوب میشد. با چنان قِر و فِری آب و دان می دادیم، انگاری شخصا زائیدیم شان. مامان بدش می آمد. فتوا داده بود که نجس اند اینها. می شاشند توی خانه، زندگیمان نجس می شود. پارسال تابستان خرگوشم که مرد، مامان با همه ی دشمنی ای که با...
-
شترم با بارش گم شده :(
1389/07/18 17:55
من به نفرین و جادوجنبل اعتقاد ندارم اما از وقتی مامانم همسترهام رو نفرین کرده، پوران گم شده امروز مموش رو ول کردم تو خونه که یه سر نخی از پوران پیدا کنه اونم گم شد آخه مامان چطور دلت اومد؟
-
دل های پاک
1389/07/16 23:44
امروز تو بخش آنکولوژی (مربوط به بیماران سرطانی) بیمارستان کودکان، موقع پخش کردن برگه ی آرزوها بین بچه ها، برای یادداشت کردن آرزوها و روز تولدشون، داشتم به این فک میکردم که روز تولد 24 سالگیم کی، کجا، و با کی جشن بگیرم. حدیث 7 سالش بود. پای برگه ی آرزوش روز تولدشو نوشت. تولدش با من تو یه روز بود. از خودم بدم اومد...
-
اعترافات یک خوابگردِ وبگردِ سابق
1389/07/16 01:01
هرزه گرد شده ام
-
بسه باچشمات تو به آتیش نکشون خونمو/من توروکم دارم و تودل دیوونمو
1389/07/10 15:35
محسن یگانه جون، من ده برابر پول سی دی اورجینالت هزینه ی تاکسی و آژانس دادم کل شهرو گشتم، نبود که نبود. روم سیاه. مجبور شدم دانلود کنم. مجبور شدم، میفهمی؟!
-
راه ندارد به خدا... آدمهای این شهر واقعا یک نفر اند!
1389/07/08 21:26
خط و نشان کشیده اند که پاک کن پست قبلی را. اینکه خودت را کوچک کنی و جار بزنی که "آهای ملت کسی من را تحویل نمیگیرد" خریت است. اینکه کسی تو را دوست ندارد واقعیت است. اینکه جدا آدم را برای معاشرت ترغیب نمیکنی واقعیت تر است. دیگر چرا آبروی خودت را می بری؟ خودت را چرا وا می دهی؟!!!!!! چرا شما آدمها هر چیزی را هر...
-
بازخوانی یک نوستالژی: همه ی آدمهای این شهر یک نفر اند...
1389/07/07 15:59
من در یک شهر لعنتی زندگی میکنم که آدمهایش زنجیروار بهم وصل اند. یکی از قیافه ات بدش بیاید، اتوماتیک وار 20 نفر از قیافه ات بدشان آمده. خِرَدِ جمعی (کینه ی جمعی) اینجا کاربرد گسترده ای دارد. من خیلی کلمه بلدم. توی تنهایی خیلی با خودم تمرین کرده ام. دیشب احسان هم فهمید بالاخره. گفت "بزرگ شده ای صدی، یک جور خاصی جا...
-
۲ مهر
1389/07/03 19:35
خوب بود اقلا تا الان اقلا هنوز 24 ساعت نگذشته ازش...
-
۲ مهر
1389/07/01 13:15
قدم تان سَرِ چشم شما که دعوتی نیستید، صاحب مجلس اید. دعوتنامه مال غریبه هاست و رودرواسی دارها، نه شما که اقلن توی همین یک وجب دل پاک همه ی روح مهربان تان را با ما شریک اید. خاطرمان را خوش کرده ایم به خیال حضورتان غروب آدینه آخر سپتامبر 2 مهرگان، (منتسب به ماه همه ی کودکان سرطانی) سالن دکتر قریب بیمارستان کودکان، چشم...
-
یاری اندر کس نمی بینم، دوستداران را چه شد؟
1389/07/01 12:21
-
[ بدون عنوان ]
1389/06/31 16:30
پائیزتون تبریک، اول مهرتون تسلیت
-
دل های پاک
1389/06/30 08:42
جمعه 2 مهر - بیمارستان کودکان - سالن دکتر قریب - ساعت 6 بعدازظهر پذیرایی هم نداریم درضمن (هرکی برای خودش نون پنیر بیاره از خونه). ورود برای عموم آزاد است. حتی شما دوست عزیز! دلهای پاک اسم یه تشکل غیردولتیه که روز جمعه 2 مهر تو بیمارستان کودکان بندرعباس یه فسقل برنامه ی غیررسمی برای معرفی و حمایت از کودکان سرطانی داره....
-
با ما راه بیا
1389/06/29 19:41
چرا من دست و دلم به نوشتن نمیاد؟ چرا ده روزه میخوام از "قهوه ی تلخ" و "دلهای پاک" بنویسم و نوشتنم نمیاد؟ مدل جدیده آیا؟ خدایا راه بیا
-
چرا میره جلو عقربه هی؟ متنفرم از ته دل، من از اول مهر
1389/06/27 15:43
اصرار نکنین من هر سال دم مهر حالم همینه. نمیشه پاییز از آبان شروع شه؟ از بیستمش مثلن... پ.ن: دُخی دُخی، رو مُخی.. خوبه که نیستی هیچ پُخی! دنبال آسی و مُسی و وقتی به ما می رسی فسی :)) بدو چپ و راست کن کمرو، قِرِش بده اون سگ پدرو :)) یعنی من میمیرم واسه این آهنگـــــــــــه =))
-
[ بدون عنوان ]
1389/06/23 22:50
من نیم ساعته قرص خواب خوردم بیدارم هنوز اینا چقد طول میکشه که اثر کنن؟ چینی ش هم اومده تو بازار نکنه؟ خدایا منو بکُش یا بخوابون
-
[ بدون عنوان ]
1389/06/22 16:08
دیروز از کتاب تاریخ محوشون کردند امروز چفیه انداختن گردنشون خدایا.. منو قبل از "فردا" بمیران لطفا
-
[ بدون عنوان ]
1389/06/21 13:54
یازده سپتامبر هم تموم شد رفت این اوبامای بی شخصیت جواب نامه ی منو نداد مرتیکه ی استکبار جهانی خر
-
[ بدون عنوان ]
1389/06/20 10:40
خوش خوشانم بود داشتم آهنگ یاد مبارک بادا گوش میدادم دیروز توی جاده. رسیده بود به جاهای قشنگش، که ترافیک نگهمون داشت. تصادف شده بود. داشتن مغز یکی رو از رو آسفالت جمع میکردن. رفیقش داشت زار میزد. آهنگه هنوز میخوند: "گل بریزین روی سر عروس خانوم، عروس و دوماد رو دادیم دست خدا..." جنازه هه جوون بود، طرفای 20......