ما تو این عوالم ایم الان

من مامانم نمایشنامه نویس بوده یا بابام آخه؟

یا چی؟

(اسمایلی عصبانی، اعصاب معصابم نداره. یونیسف و خارج و اینام نخواستیم اصن. این زندگی کوفتی ماهیا چیش به من آخه؟ به من چه ماهیا شبا که میخوابن قبلش مسواک میزنن یا جاش سیب میخورن؟)

این نمایشنامه هه تنها دلخوشی جدی م بود تو این ماههای اخیر. آقای یونیسف، من خیلی گناه دارم. شبها یکی درمیان خواب هشت پا و خَرِ دریایی میبینم. ایشالا که شیر مادرت حرامت بشود بخواهی بعدِ اینهمه کابوس و اینها، بچزانی ام. 

من نفرین هام میگیرد عجیب (شاهد دارم). پس فردا دفتر دستکت روی سرت خراب شد نیای خواهش تمناها...

نظرات 3 + ارسال نظر
رزیتا 1389/11/08 ساعت 00:20

کاش...
این است نمایشنامه ی من

میرزایی 1389/11/08 ساعت 12:49

سلام
خوب هستین
نوشته هاتون غیرقابل پیش بینیه
یه ادبیات مخصوص به خودتون
سعی کنیدنوشته های باسطرهای بیشتری بنویسین
تابیشتربتونین خواننده تونوتوفضاومحتواتون قراربدین
گرچه این کوتاهی هم زیبایی خاص خودشوداره

ممنونم

سلام
اون قصه های حسین کرد شبستریم مخاطب خاص داره. وبلاگی نیس!
وقت زیاده که
ما هم فعلن قصد نداریم بمیریم
آقای مخاطب خاص، براتون بلند بلند هم مینویسیم ما

آذر 1389/11/08 ساعت 20:32 http://fancyfree.mihanblog.com

خوندم !
چی بگم دیگه ؟ با ما نبودی که :دی ما هم نخود نشیم بهتره !
:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد