مِستِر سین جون

یک وقتهایی هست در زندگانی، در اوجِ نداری، یهو یکی ناغافل چنان حالی به حالی ات میکند که یک کم ایمان می آوری که همانقدر که دنیا دار مکافات است، دارِ خیلی چیزهای خوب دیگر هم هست. این الاکلنگه هی بالا پایین می شود، اما pause نمی زند. کلا قاعده ی بازی همین است.

سین جوووووووووون
بنده ی خودت کردی من را با این بستنی های خانگی دستپخت خودت، و اینهمه مهربانی که چاشنی اش کرده ای. هیچ وقت چشم تو چشم نشو باهام. بگذار تو همان مخاطب مرموز وبلاگ من باقی بمانی، من هم همان آدم غرغروی دیوانه خانه.
بعدِ اینهمه جنگ اعصاب، الان بو شاتوت گرفته م، با طالبی، با زعفران ناب و پودر پسته، با وانیل و شکلات، با نسکافه، با یک بوی خوشمزه ی عجیب و غریب لای ایــــــــــــــــــنهمه مهربانی که به خرج دادی.
نمی فهممت سین جون. توی این دنیای کثیف پر از شاش و تف و گرد و غبار، اینهمه مهربانی را واقعا نمی فهمم.
نظرات 5 + ارسال نظر
نازنین 1389/11/06 ساعت 13:56

منم از این بستنی ها میخوام صدی جون
همشو خودت تنهایی خوردی؟!
ای بی معرفت
چرا به من خبر ندادی؟من بستنی خونم اومده پایین آخه یک ماهه رژیم گرفتم عزیزم!

وای نازنین
دیشب داشتم فک میکردم چه یهویی نصف شدی از اولین باری که دیدمت
یه کم دیگه لاغر شی ناپدید میشی که خانوووووم خوشگل
بابا به خدا همونجوری خوب بودی
لپهاتو می کشیدییییییییییییییییییییییم
من بلد نیستم از اینا درست کنم دوست جون خوشگلم
یاد گرفتم، چشم. بستنی هم واست درست میکنم عزیز دلم

آذر 1389/11/06 ساعت 20:20

والا از این دوستا غنیمته !

[ بدون نام ] 1389/11/07 ساعت 08:04

سلام
یه کم دیگه لاغرشی ناپدیدمیشی
دیالوگ قشنگیه

از لحظه ای که از خواب بیدار شدم دارم میزان لاغر بودن آقاهه رو واسه اطرافیان شرح میدم
اینقد چندششون شد که حاضر نیستن فیلمو ببین!

رزیتا 1389/11/08 ساعت 00:17

من هم می خواهم
دخمل خوفی شوم من را هم در بستی شریک میکنی؟

بله بله
البته ما دخترهای بد را دوست تر داریم!

رزیتا 1389/11/08 ساعت 13:26

باشد حال که بحث بستنی ست بد بدترا می شویم:ِD

فدای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد