حوصله کردی مرا ورق بزن، بخوان. عاشقانه مرا بخوان...

زنهایی که روی stage خودشان را فریاد میکشند همیشه حسادتم را تحریک می کرده اند. حسادت شاید کلمه ی مناسبی نباشد، اما اقلا صادقانه ست.

همه ی آوازهای زندگی ام را توی دلم زمزمه کرده ام. جرات و اجازه ی بروزش را نداشته ام هیچ وقت. عرف جامعه چنان به خورد اطرافیانم رفته بود که هربار میزدم زیر آواز، توپ و تشری حواله ام میشد که: "حالا از فردا راه بیفت توی خیابان بزن زیر آواز. پس فردایش مطرب هم میخواهی بشوی لابد."

کلاس پیانو ام را یواشکی میرفتم و با بدبختی تمرین میکردم. نه پیشرفت داشتم نه آرامش. اثری را که موسیقی باید رویم میگذاشت وارونه شده بود. یک لیست بلندبالا نوشته ام از همه ی کارهایی که دوست داشته ام بکنم و چقدر استعدادش را توی خودم دیده بودم، و نگذاشته اند. جامعه نگذاشت، خانواده نگذاشت، اکبرعلی بقال نگذاشت. میگویند شکوفایی از دل محدودیت درمی آید. من حالا توی همین محدودیت تنگ و پررنگم، هزار هزار آواز عاشقانه روی stage برای هزار تا آدم خوانده ام که هیچکدامشان نه اسم شریفم را به یاد می آورند نه قیافه ی مبارکم را. ولی به جایش خودم را جیغ کشیده ام. خودِ خودم را، نه عقده و شهوت سلبریتی شدنم را.

چقدر جیغ زدن های دریا را دوست دارم. آدم باید خیلی خوشبخت باشد تمام قد بایستد روی stage، پیرهن باهاری تنش کند، آواز عاشقانه اش بی اینکه در گلو بشکند، خودش را، خودِ خودش را جیغ بکشد.


پ.ن: مامان که شدم اسم دخترم را میخواهم بگذارم سمانه. (طی یک نطرسنجی فهمیدم 95 درصد دوستانم حالشان از اسم سمانه بهم میخورد.) بنشینم بغل گهواره اش برایش لالایی بخوانم:

تو هم یه روز بزرگ میشی، میری تا شهر رویا. به یاد خونه می افتی، چشات میشه مث دریا. به یاد امشب و هرشب، که من بی خواب و آواره، نشستم تا سحر بیدار. به پای تو و گهواره...

نظرات 19 + ارسال نظر
من 1389/10/03 ساعت 21:56

من هم این لالایی رو دوس دارم... آرزوهای کارهای نکرده را برای فرزندت لالای بخون

کیمیا 1389/10/03 ساعت 22:33

خیلی دوستت دارم.خیلی.تو خیلی ماهی.
برای همهءچیزایی که اینجا می نویسی و من می خونم هم مرسی به سهم خودم .
و آرزو می کنم یه روز باهاری خود خود خودتو ببینم که...بقیه شو نمی گم.

من باید چکار کنم درمقابل همه ی مهربونی هات؟
مامان کیمیاااااا

سلام وبلاگتونم خیلی خیلی با حال بود ممنون راستش خیلی حال کردم از اهنگی که واسه دانلود گذاشته بودین//
وخوشحال میشم به ما هم سر بزنید ونظرتون رو بدین

راستین 1389/10/03 ساعت 23:31

راستی این عکس بروفایل عکس خودتونه؟؟؟

معمولا عکس پروفایل آدم عکس خودشه!

ارتا 1389/10/04 ساعت 14:43 http://artazahedi.blogspot.com

من هم گاهی موقعه بیشتر از اینکه ناراحت بشم یا حسادت کنم به این گونه‌ زنها از خودم گله کردم و ین سوال رو از خودم پرسیدم که اگه هی جای آزاد بودم واقعا دنبال ارزوهام میرفتم؟ و یا نه این ارزوها تنها برای موقعیه که محدودیت داری؟؟؟؟

[ بدون نام ] 1389/10/04 ساعت 15:11

تو این مملکت با این شرایط نمی شه،الکی آرزو نکن که که تهش فقط حسرت خوردن.

جیغ 1389/10/04 ساعت 15:55

من عاشق این دختره ام
دریا رو می گم

موسا 1389/10/06 ساعت 00:35 http://dirya.blogsky.com/

لالایی ات تا کجا که نبردم ..تا مادرم .. تا خواب.
سپاس

حامد 1389/10/06 ساعت 15:05

سللام چطوری؟؟؟
دلم تنگ شده بود واسه اینجا.
نو این مدتی که من نبودم چقدر پست گذاشتی!!!

یوخه 1389/10/06 ساعت 15:19 http://ukhe2.blogfa.com

برو استیج حالشو ببر

این پستت هم مثل پست های قبلیت فوق العاده بود...
همیشه به وبلاگت سر می زنم یه آرامش خاصی داره
شاید چون رنگش بنفشه و من عاشق این رنگم:).شاید چون دل نوشتهات به دل نوشته های دل من نزدیکه با این تفاوت که من تو دلم به خودم می گم اما تو تو وبلاگت فریادش می زنی.
در کل خواستم اظهار وجود کنم :دی
شاد باشی دوست گلم

لو دیریـا 1389/10/08 ساعت 10:44

من به شدت خود این پستم

اسمه همزاد منم سمانه است :دی
دوس میداشتی پیشم بیا بدوستیم با هم :*

من بلد نیستم بنویسم ولی اتفاقا؛منم یه نوشته با این مضمون دارم والبته نه به این قشنگی

امیرسالار 1389/10/17 ساعت 03:02

اسم دختر منم بارانِ یعنی خواهد بود

درد دل زنان این سرزمین
ول یمن اسم دخترمو میذارم دریا- شاید شد مث دریا، نه مث ماها مرداب!

آذر 1389/10/21 ساعت 15:02 http://fancyfree.mihanblog.com

بگی نگی صدای منم خوبه . حداقل همه اینطور می گن ... من آرزوم خواننده شدنه ... ترانه غربی شرقی همه جوره زمزمه می کنم ! ولی چه فایده ؟ می خوام صدامو زن و مرد و بچه و پیر بشنون که نمی شه . یعنی زیر زیرکی می شه هااا ! ولی کیه که جواب خانواده رو بده ؟! :دی تازه سه تار هم می زدم که به خاطر حمایت نشدن از طرف خانواده ولش کردم .
.
.
.
چی بگم دیگه ؟ همدردیم خلاصه

چه غمناک
ادامه میدادی خوب

آذر 1389/10/22 ساعت 11:09 http://fancyfree.mihanblog.com

البت منم دیگه دارم شورشو در میارم !! :دی
نمی شه همه چیو گردن اونا انداخت :دی راستشو بخوای کلا با ساز سنتی حال نمی کردیم ! دیگه اونا هم به به چه چه نکردن ما هم از خدا خواسته ولش کردیم :دی

سلام .
این مطلب خیلی قشنگ بود و من هم چون به موسیقی علاقه دارم هر جا اسم موسیقی ببینم مطلب رو تا آخرمیخونم
راستش من هم بعضی وقتا برام این حالتا پیش می اومد.اما حالا خیلی کم. توی موسیقی حس حسادت هم هست. اما به نظر من درصد داره. یکی ۸۰درصد و یکی ۱۰درصد و کمتر و بیشتر.
یا وقتی کنسرت استاد شجریان رو میبینم یا بیژن مرتضوی که چند هزار نفردارن از نزدیک اونو تماشا میکنن یه حسی بهم دست میده و میگم میشه من هم یه روز جای اونا باشم و هزاران نفر کنسرت منو ببینند.
و میگم شاید وقتی استاد شجریان کوچیک بوده هیچ وقت شاید فکر نمیکرد که این قدر پیشرفت کنه و مردم دوستش داشته باشند.
البته من هم خودم به سازها آشنایی دارم
ارگ/سنتور/نی/دف/تنبک/سه تار/ تار/پیانو /دوتار/ مینوازم و خوانندگی هم میکنم.البته دوتار ساز محلی خراسانی هاست و من هم خراسانی هستم.
راستی به من هم سر بزنی خوشحال میشم. اگه دوست داشتی منو با نام<<دوستداران و عاشقان هنر>>لینک کن و بهم خب بده تا لینکت کنم
ممنون

دوتار؟
به این سختی؟
واقعا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد