خانه ی قبلی مان را دوست داشتم. خیلی سنگین رنگین بود. اقلا خانه تر از اینی بود که الان تویش زندگی میکنیم. دیوارهایش دیوار بود. توی اتاق بغلی سر می بریدند، نمیشنیدی. پنجره اش گرچه به جای این جدیده که رو به دریا باز می شود رو به توالت صحرایی ای که برای روز مبادا توی حیاط ساخته بودیم باز مشد اما باز دوستش داشتم.

اینجا پسرهای دبیرستان پایینی پایشان را که می کشند روی آسفالت، روحم را جر می دهند. دخترهای دبیرستان کوچه بالایی زنگهای تفریح کِل می کشند انگار بغل گوشت اند. بچه های مهدکودک سر کوچه ای نق می زنند روی اعصابت اند. گذشته از اختلاف ارتفاعی که با سطح زمین داریم و این دیوارهای بتنی و پنجره های دوجداره، احساس میکنم اینجا، خیابان شلمچه، پلاک 5، در سبزه، طبقه ی 6 مرکز ثقل همه ی آلودگی های صوتی دنیاست.

محله ی قبلی مان همه جور آدم داشت. کوچه ی ما تنگ ترین کوچه ی آن منطقه بود و معروفیتش بیشتر به خاطر این بود که بن بست به نظر میرسید اما درواقع بن بست نبود! توی 12 سالی که آنجا زندگی کردیم دزد، قاچاقچی، یک باند حرفه ای بین المللی قاچاق ترانزیت مواد مخدر، قهرمان ورزشی ملی، قاتل، آهنگسار، قناد، مامازار و از این همسایه های جالب داشتیم. فقط بابای من استثنا بود با شغل خسته کننده ی معلمی اش. چند مورد خودکشی منجر به مرگ، چندین دزدی، یک فقره قتل، و تعقیب و گریز و پلیس بازی در حد ماموریت غیرممکن، از کوچه ی ما یک کوچه ی معروف و جنجالی ساخته بود.

دخترهای محله ی ما شمشیرباز و ووشوکار بودند و روزهای زوج مربی دفاع شخصی بودند توی معروفترین باشگاه ورزشی شهر. پسرهای محله شعر میگفتند، ساز میزدند و روح لطیفی داشتند.

همیشه به حاشیه که میزنم اصل مطلب بالکل فراموش می شود. همه ی این غرغرها را کردم که عرض کنم توی این آپارتمانهای دلباز نورگیر با پنجره های بزرگ رو به دریا نمی شود قصه نوشت. باید بچپی توی اتاق تاریکت، گوشه ی یک خانه ی ویلایی دم کرده ته کوچه ی تنگی که همه فکر میکنند بن بست است اما واقعا نیست. سکوت مطلق دیوانه ات کند، و هی بنویسی، بنویسی، بنویسی...

نظرات 18 + ارسال نظر

با این نوشته ات یاد عمو شلبی افتادم !

آخ
عمو شلبی پیر
عمو شلبی پیر کچل
عمو شلبی دوست داشتنی من

سارا 1389/08/05 ساعت 13:14

والا اینقدر آن محله تان سوژه داشته که بایدم مینوشتی!
ولی روبه دریا یه چیز دیگه است!

خیابان "شلمچه "... در "سبز " ... خیابان منطقه جنگی ... در جنبش ... از همه اسم های این ادرس بوی دردسر می آید که! نمی شود با عوض کردن اسم ها مساله را حل کرد؟

6 هم که عدد شیطان است!

محمدرضا جوزری 1389/08/05 ساعت 19:42

سلام
عجب جالبه نوشته هات
این شلوغی ها خودش قصه به همراه داره اتاق تنگو تاریک نیازی نیست

جیغ 1389/08/05 ساعت 23:44

اتفاقن منم هر وقت از اون طرف رد میشم به این فکر می کنم که تو این آپارتمان شلوغ چلوغ چه طوری دووم اوردی

صدی این پستت روحمو خنک کرد
انگاری وایسی جلوی کولر گازی، چشاتو ببندی و یاد کارتون هایدی بیفتی و کوه های آلپ و بزغاله های سفید و زنگوله و پیتر

جان

آنیموس 1389/08/06 ساعت 01:37

من لازم میدونم به شما خواهر عزیزم یادآوری کنم که( شرف المکان بلمکین) بعدشم اینکه صحیح نیست اینگونه خشکیده شدن قریحه نویسندگی تان را بر گرده سیمان و پنجره 2 جداره بیندازید.در ادامه این را هم اضافه کنم ،صاذق هدایتی مگه...؟؟
بروم جای تاریک دم کرده؟؟؟؟؟قریحه نویسندگیت بر که نمیگردد هیچ...لا جرم کپک هم خواهی زد آنجا...(حکم دوم البته علمی بود)

به قریحه ی نویسندگی ربط ندارن جناب آنیموس!
نوشتن خالی هم یک جور نوشتن است. همین جواب این کامنت را دادن هم جوری نوشتن است. به همراه تمام آلودگی صوتیهایی که روی اعصاب اند.
آنجا توی آن سکوت، وراجی ات میگرفت بدفرم.

وحید 1389/08/06 ساعت 12:42

به قول شاعر گفتنی « مدینه گفتی و کردی کبابم ». من چی بگم که هر روز با سوت بلبلی بوق سرویس مدرسه بچه های محله و ترنّم صدای مخملی دعوای راننده ها و نسیم روح افزای دود اگزوز ماشینا و تصاعد رایحۀ لنت مینی بوسا و ...... بگم؟بازم بگم؟رمانتیک بود نه،ببین من چه پررو بودم دووم اوردم اینجا،کلی خرج کردم یه تابلو بوق زدن ممنوع نصب کردم برا راننده سرویسا،حالا بقیه ملت تا میبیننش یادشون میفته امتحان کنن بوق ماشینشون سالمه یانه :((

بازم نوستالوژی!!
نگو کوچه تنگ قدیمی بگو تنگاره!!

5 شنبه 20 آبان!!ما رو هم دعوت کن!!

جااااااااان

سمیرا دینه میگرو 1389/08/07 ساعت 15:08

حالا دیگه همه جا به جا شدن...

kiyoosk 1389/08/07 ساعت 20:37 http://kiyoosk.blogsky.com

سلام صدی جان .

بی سلام هم عزیزی

یادم به کوچه پس کوچه ای کودک ام افتادم واین دنیا چه تند تقیر کرد مثل یک طوفان

کیمیا 1389/08/08 ساعت 09:26

۶)سر بریدن صدا داره؟
۱)چه قدر ذوق کردم برای این نوشته .اگر چه پنجره ای که رو به دریا باز بشه اونم دریای آبی جنوب....
۳)تناقض:توی همین....دل باز نورگیر همچین متن قشنگی نوشتید خانوم.
۲)کاش دوتا عکس هم از دوتاییشون میگذاشتید.نمی خواین بگین که ازش یه عکسم نگرفتید.
۴)این دیگه پای درازتر از گلیمه:از محله قدیمیتون یه عالمه عکس می گیرید اگه تونستید چند تاشو برای من ایمیل کنید؟

عکس از کوچه مون دارم یه چن تایی
یه عکسم از اتاق خیلی تاریک قبلیم که البته تیر چراغ برق کوچه دقیقا پشت پنجره ش بود و شبهاش روشنتر از روزهاش بود.
اینجا هم... باشه عکس میگیره از اون پنجره گنده هه
...........
سر بریدن خودش صدا نداره. اما فک کنم اون کسی که مورد سر بریدن قرار میگیره به آخ و اوخی چیزی بکنه!

خوب می نویسی .منظورم لحن و ادبیاتته .اولش به خاطر اسم وبت اومدم ولی مطلبت رو هم خوندم.جالب بود به وبلاگ من هم سر بزن.

.. 1389/08/10 ساعت 21:00

خب بالاخره ادرس دقیق را دادی.ببینم چی میشه .بازهم تو میری خواستگاری یا خ/استگاره میاد سراغت

مث یه مرد خودم میرم سراغش

سلام
هفته آتی قراره یه نمایش توی دانشگاه آزاد بندرعباس اجرا بشه (لطفا اگه می تونید تشریف بیارید و دوستانتون رو تشویق کنید بیان، این کار به جشنواره اتئاتر استانی راه نیافته لطفن تشریف بیارید [گل]

.. 1389/08/12 ساعت 08:22

مثل یه مرد؟یعنی چی؟
تا الان که به جایی نرسیدی یعنی زن بودی؟حیف

من مثل یک زن به جاهایی که دوست داشته م رسیدم
اما برای رسیدن به جاهای دیگه باید مثل یک مرد بود توی این جامعه ی مردسالار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد