درد دارد خوب، ایناهاش این هم جایش :(

داشتم آرشیو گردی می کردم. لابلای فایلهای عتیقه ای که از چند سال پیش برای روز مبادا آپلود کرده بودم یک کنج امن، یک یادداشت دیدم که حوالی زمستان 87 نوشته بودمش، و از ترس اینکه کسی بخوانَدَش بعد از اسکن نابودش کرده بودم. 

همینجوری قاطی آت آشغالهای روز مبادایم یک گوشه برای خودشان خاک میخوردند این دو برگ گلایه نامه. آن موقعها آدم احساساتی مشنگ خل وضعی بودم. یک کسانی عجیب حالم را گرفته بودند. چپیده بودم پشت میز کارم با دقت داشتم برای دل خودم غرغرنامه مینوشتم. خانم مدیرعامل هر 5 دقیقه یک بار سرک می کشید، ذوق میکرد که چه کارمند باوجدانی دارد. چنان سرش به کارش گرم است بمب بترکد صدایش درنمیآید. (چقدر منتظر می ماندم سربرگ های شرکت تمام شود، صفحه ی کاهی آخرش را بردارم برای خودم رویش مثلن کوچه ی فریدون مشیری را بنویسم.)

خداییش دلم اقلا خجسته تر از الان بود. آدم هرچقدر هم که گه باشد، وقتی باهات بهم می زند، دردت می آید. دختر و پسر هم ندارد به خدا

نظرات 15 + ارسال نظر

چی بنویسم ؟؟؟
نمی دونم!!
خودت به جا کامنتم یه چیزه قشنگ بنویس بزار !!

سلام.

زیاد سخت نگیر رفیق ٫ این خاطرات نوستالوژیکی هرگز پایانی نداره ٫ زندگی سگی تر از این حرف هاست...

سخت نمیگیرم
سخت هست
چه آدرس باحالی داره وبلاگت

نمی دونم کی هستی و چی هستی وی میدونم هر آنچه از در بر آید لاجرم بر دل نشیند .
امشب داشتم به یکی از دوستام که هفت سال پیش باهاش دوست میشدم میگفتم :

تا حالا
شده
یه لحظه
فکر کنی
: یه زمانی
یه دوست کوچولویی داشتی
که دوست داشت
و شده
با خودت بگی
چقدر وقته میبینمش ولی
اهمیت نمی دم؟
رویا
دوست کوچولوت
دو ماه دیگه میشه 21 سالش
هنوز همون اندازه دوست داره که دوست داشت
دارم گریه میکنم
همه از هم جدا شدیم
من دلم براتون تنگ میشه
و همیشه برام سواله که
چرا همتون بزرگ شدین
جز من
. . .

تو جدن دوس داری خون آشام باشی؟
یا اداشو درمیاری؟
.
.
.
به قول این رفیقمون، زندگی سگی تر از این حرفاس

. 1389/07/23 ساعت 06:01

وه.مردم از دست تو.ادم کن دیگه.باورکن مثل همه اینایی که ولت کردند نمی زنم به چاک.اصلا اونا کی بودند تو خودت مهمی.

بله؟!

سلام.

فکر کنم کامنت اشتباهی گذاشتی تو وبلاگم ! :))

جواب همین کامنتت بود
اونجام گذاشتم
ببخشید دیگه

رضا 1389/07/23 ساعت 10:21

پس اون موقعهام خوب مینوشتی رفیق
منم از کنار این وبلاگها رد میشدم اما چند ماهی میشه عجیب پابند این دیوونه خونه شدم! البته دیوونه نیستم ها.
راستی، داستان ننوشتی هنوز؟!

نه هنوز :))

mahbube 1389/07/23 ساعت 19:04 http://man4man.blogfa.com

naaaaaaaaaaaaa
jeddan shabihim !!!!!

امیرسالار 1389/07/24 ساعت 01:58

یه مدته حسابی قاطی کردمٌ شبا خوابم نمی بره ... و هر شب اولین جایی که به ذهنم می رسه بیام اینجاست بعضی از پستای اینجارو چندین بار خوندم گاهیم نظرکی میذارم هرچند همیشه بی جواب می مونه اما مهم نیست این مهمه که اینجا به من آرامش میده

جایی واسه حرف نمیذاری
تمام و کماله کامنتات

یوخه 1389/07/24 ساعت 13:29 http://ukhe.blogfa.com

اوه صدی
اونوقتا هم دلت پردرد بوده ها؟
چه چیزایی برای ادم میمونه برای یاد کردن
عجب چرا رسمش عوض نمیشه؟

آیدین 1389/07/24 ساعت 13:36 http://www.souty.blogsky.com

واااااااااااااااااااا

وحید 1389/07/24 ساعت 21:55

هی روزگار..... کارگر معدن شیلی هم نشدیم بیارنمون بیرون بپرن تو بغلمون ماچمون کنن

به خدا

لیلا 1389/07/25 ساعت 02:50

هی فلانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
فلان فلان شده ;)

به قول یه دوست
بی خیالی طی کن

چشب

یوخه 1389/07/25 ساعت 13:04 http://ukhe.blogfa.com

هممون حسابی قاطیما
چیشششششششششششششششششششش

سلام.

منطورت رو متوجه نشدم؟!

من میخواهم پاتیل شوم ٫ تو دیگه چرا؟!

من من من تو گلی تو حرف نداری همش حرفای دل ‏
منو می زنی فقط من قدرت بیانشو ندارم سعی
کردم ولی نمی شه همیشه میام به دیوونه خونت چون منم
دیوونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد