دل های پاک

امروز تو بخش آنکولوژی (مربوط به بیماران سرطانی) بیمارستان کودکان، موقع پخش کردن برگه ی آرزوها بین بچه ها، برای یادداشت کردن آرزوها و روز تولدشون، داشتم به این فک میکردم که روز تولد 24 سالگیم کی، کجا، و با کی جشن بگیرم.
حدیث 7 سالش بود. پای برگه ی آرزوش روز تولدشو نوشت. تولدش با من تو یه روز بود.
از خودم بدم اومد...

نظرات 11 + ارسال نظر
hadi 1389/07/16 ساعت 23:59

7 سال؟ ای داد...

این روزا همه تنهان ‏

من بعضی اوقات از خودم بدم می آد !!
یکیش وقتی بود که ........... ولش کن منم از خودم بدم می آد !

نازنین 1389/07/17 ساعت 09:25

چرا از خودت بدت اومد؟!
تولد بهانه ای است تا یادمان باشد عمرمان مثل عمر شمع روی کیک کوتاه است!

رضا 1389/07/17 ساعت 12:06

چرا بدت اومد؟ اتفاقا میتونه مهمون جدید روز تولدت باشه یا تو با اون باشی.
سخت نگیر رفیق

حامد 1389/07/17 ساعت 14:23

سلام
روز خیلی خوبی بود واسه من!
بیشترشون ارزوشون این بود که برن مدرسه!!
قرار واسشون مدرسه درست کنن!

گریــــون 1389/07/17 ساعت 18:34 http://Bihamtaa.com

سلام.
دیروز که اومدم تو وبلاگت و تو پست قبلیت نظر دادم احساس کردم که عوض شدی و اون صدی همیشگی (یا لا اقل اون صدی ای که تو این یک ماهی که میام تو وبلاگت میشناسمت) نیستی.
نه از اون آپ های زود به زودت خبری بود نه از جوابایی که به نظر ها میدادی(که هنوزم خبری نیست) و نه از اون شادی همیشگیت.
الانم که اومدم و این نوشته رو خوندم"حدیث 7 سالش بود. تولدش با من تو یه روز بود.از خودم بدم اومد..." واقعا مطمئن شدم اون آدم همیشگی نیستی و عوض شدی.
چرا از خودت بدت اومد؟ چون روز تولدت با روز تولد حدیث مریض یکی بود؟
اون خودش خواست مریض شه؟
اونم آدمه مثل همه ما. هر کدوممونم یک مشکلاتی داریم. مثل خودت که مشکلاتت نمیزاره بیای آپ کنیو جواب نظرارو بدی هیچ کسیم نمیخواد مشکل داشته باشه
الان اگه روز تولدت با بیل گیتس یکی بود از خودت خوشت میومد و همه شهر رو شیرینی میدادی نه؟
ببخشید که اینطوری حرف زدم ولی حرفت خیلی سنگین بود
یک کم تو اخلاقت تجدید نظر کن.
بازم مثل همیشه برات آرزوی موفقیت دارم.

راستی حتما به پست های 2 مهرت هم یک سری بزن

واسه این از خودم بدم اومد که تو موقعیتی که منتظر بودم حدیث روز تولدشو بنویسه، خودخواهانه داشتم فقط به تولد خودم فکر میکردم.
تاریخ تولد حدیث رو که فهمیدم انگار یکی زده باشه پس کله م...
از خودخواهیم بدم اومد.

مهدی 1389/07/18 ساعت 11:01

از نظر رضا خیلی خوشم اومد.راس میگه چرا تو جشن تولد 24 سالگیتو با حدیث تو بیمارستان نمیگیری؟
بهش فکر کن بهترین نظری بود که تا حالا خونده بودم .

روز تولد حدیث رو واسه این میخواستیم بدونیم، که تو بیمارستان واسش تولد بگیریم!
یعنی من چه بخوام چه نخوام، روز تولد 24 سالگیم بیمارستانم... با حدیث!

یوخه 1389/07/18 ساعت 11:18 http://ukhe.blogfa.com

سلام به صدی
من اپم یه سری بزن لطفا

ارش 1389/07/18 ساعت 13:37

جایی خوندم یکی نوشته بود من هیچ نظری رو بدون تایید نمیگذارم
احتمالا اینجا نبوده یا اگه بوده دیگه اون بنده خدا بر اون عقیده نیست
اونایی که عقیدشون تند تند زیر و رو میشه خیلی آدمای مستحکمین پر اعتماد به نفسن روحشونم اصلا درگیر نیست اونی رو که تایید نکردی تایید کن دیگران بدونن ذره بین انداختن روی تو چه چیزایی رو رو میکنه زت زیاد

فحش داده بودی
تائید میکردم که کی بخونه لذت ببره؟
من الان هنگم، فلجم
حالم بده
مرکز توجهات جهان هم نیستم که این شکلی حرف میزنی. اینجا رو هم چار تا آدم دور بر خودم میخونن. واسه کی میخوای شفاف سازی کنی؟
تو این قبری که داری واسش گریه میکنی به ولای علی هیچ مرده ای نیس
منو به حال خودم بذار

مهدی 1389/07/18 ساعت 19:05

اگه منم اونجا بودم حتما تو جشن تولده شرکت میکردم،ولی حیف بالای 1000 کیلومتر فاصله داریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد