ما خانواده ی خوشمزه ای هستیم!

داشتم برای این مجله هه یک یادداشت می نوشتم در ستایش غذا و خوراکی و آشپزی و اینها. نصفه شبی دلم ضعف رفت. بوی تره جعفری و پنیر پیتزا میداد یادداشته. هوس کردم ساعت 3 نصفه شب. ده دقیقه بعدش تو تاریکی آشپزخونه داشتم سبزی پلو می خوردم با ماهی و ترشی انبه. یک ربع بعدش افتاده بودم به جان شکلات صبحانه و کَستِر و اسنیکرز و دوغ و میوه و بستنی شکلاتی و نعنایی و خلاصه هرچی خوراکی دم دستم بود!

کاش آقای مسوول این صفحه هه می دونست چه زجری رو متحمل شدم تا این چار تا خط یادداشت به خیر و خوشی تموم شد. 

پی نوشت: یک یادداشت چار صفحه ای 3 هفته وقت برد! فقط برای اینکه تا میرفتم سر وقتش، دلم خوراکی میخواست. حالا خیلی چیز تحفه ای هم نشد این یادداشته. منتها من زیادی جدی گرفته بودمش!

نظرات 19 + ارسال نظر
عادلی 1389/06/04 ساعت 15:32 http://www.adeli.blogfa.com

سلام.
داشتم به قدیمای بلاگم نگاه میکردم که دیدم شما نظر گذاشتید. البته این بلاگی که آدرسش رو گذاشتم نه ...یه بلاگ دیگه ...آمار هرمزگان.... در رابطه با شب یلدا نظر داده بودید.
اومدم حال و احوال این جور چیزا ....
خوش باشی عزیزم .
بای

اوووووووووه

http://khane.blogsky.com/1389/06/04/post-40/
فراخوان اولین دوره جایزه شعر مهرگان

منم دیشب ساعت 3 به سرم زد دیب دمینی سرخ کرده بخورم دوتا دیب دمینی پوست کندم خلال کردم ریختم تو ماهیتابه سرخ کردم میل کردم بعدش رفتم لالا کنم که مامی صدام کرد پاشو سحره ؛ آخه یکی نبود بگه چه وقته دیب دمینی سرخ کردت بود بچه !

خیلی خیلی خیلی گشنمه الان

وحید 1389/06/04 ساعت 16:03

خیلی هم خوب شده،مخصوصاً قسمت اسنیکرز و بستی شکلاتیش،نوش جان ;))

یادداشته که این نیست!
اون یه چیِ دیگه ست کلن!

امیر 1389/06/04 ساعت 18:40

الان دلم داره پیچ میخوره خیلی گشنمه تا افطار خیلی مونده منم که حساس ......

آغا شما چه شبیه دی کاپرو این!

با نظرات حسابی غافلگیرم کردی، مرسی...

جیغ 1389/06/04 ساعت 22:04

عواقب بعدیش که بد نبود احیانن؟

عواقب اینقد خوردن؟
بد نبود
فاجعه بود!

هه... یعنی میخوای بگو تو یه جورهایی توی مجله مینویسی؟! ژورنالیستی؟!

ما تو یه شهر کوچیک زندگی میکنیم. من و دور بریام. که بعد 23 سال و نصفی بخوایم وبلاگامونو بنویسیم مث آدم، سر از هفته نامه و ماهنامه های شهرمون درمیاریم.
پز اگه میخواستم بدم همون اول کاری پز میدادم!
نخیرم ژورنالیست نیستم. خاطرات روزانه مو مینویسم

ساعت 3 نصفه شب. ده دقیقه بعدش تو تاریکی آشپزخونه داشتم سبزی پلو می خوردم با ماهی و ترشی انبه.

منم دلم خواست
این موقع شب فقط خونه ما املت می شه پیدا کرد D:

دفعه ی دیگه به یاد تو نصفه شب املت میخورم پس!

حامد 1389/06/05 ساعت 04:31

سلام خوبی؟
جالبه!!!
خیلی دلم برای بابت می سوزه!!!
اخه چقدر باید بریزه تو شکمه تو !
هااااا؟؟؟؟

پررو

hamed 1389/06/05 ساعت 15:59

bebinam mage unja mah ramezune?
inja ke hanuz shoru nashode.,..

جان؟!
شروع نشده؟!!!!!!!

econiran 1389/06/05 ساعت 23:36 http://econiran.wordpress.com/

خاطره به این خوشمزگی داری و میگه خاطره ندارم
:)

من خاطره ی اون شکلی دوس دارم
از اونا که تو داشتی

حامد 1389/06/06 ساعت 03:15

توجه کردی چقدر حامد زیاد شده؟؟؟؟؟

نلسون 1389/06/06 ساعت 18:39

روزه برا کیا واجبه ؟

خدا رو شکر که درباره ی خوراکی مینوشتی!!تصورش رو بکن مثلا درباره ی مواد و تریاک یا مثلا درباره ی کشش جنسی و ....اونوقت ساعت۳نصفه شب قیافت دیدنی میشد ها

فک کن!

پوریا جوادی 1389/06/07 ساعت 18:02

دوست خوبم
مخاطب محور شدی،
دیگه صرفاً جهت ثبت در تاریخ نمی نویسی،
اینجا دیوونه خونه ی سابق نیست...

نازنین 1389/06/07 ساعت 23:32

بترکی شکمو
منم میخوام!!!!

کیمیا 1389/06/08 ساعت 15:34

امروز رفتم یه انبه خریدم.یک دونه .۳۰۰۰تومن.

وای
مگه هنوز انبه هست؟ من اینقد دیروز هوس کرده بودم. یادم اومد فصلش دیگه تموم شده
چطور اونور هنوز هست؟
یه هوا گرون حساب نکرده واست؟!

[ بدون نام ] 1389/06/08 ساعت 18:12

نمی دونم .من فکر میکردم انبه مال جنوب باشه.این ورام خیلی کم و گهگاهی میبینم.لابد چون فصلش نبود اینقدر گرون بود.به هر حال این پستت بیشتر از هر چیزی مقصر بود در خرید اون انبه ء۳۰۰۰تومنی تو یخچال.کاش میشد تقسیمش کنیم حالا که شمام هوس کرده بودی.حیف

آره انبه میوه ی گرمسیریه
چه هوس کردم
هوم
نوش جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد