یادم بماند که دلم چقدر شکست امروز و امشب

خدای خیلی خیلی بزرگ، و خیلی خیلی مهربان

هرچی توی این وبلاگ وامانده از دین و سیاست و درددلهای شخصی دخترانه و کوفت و زهرماری های روتین نوشتم، به همه ی قدرت و عظمتت، همه اش باد هوا بود.

دیده ای یک وقتهایی میشکنی زیر بار تهمت ها؟

شرط ببندیم اگر قیامتی در کار باشد، نصفش را همینجا نشانم بدهی. آن وقت بی کلک ایمان می آورم. درست حسابی. تا آخرش. مثل مرد. نه از این مردهای دور برم ها! از آن آدم حسابی هایش...

امشب فقط من و تو و بالش خیسم و قرآن توی قفسه ی کتابها فهمیدیم چی شد.

تازه کشف کردم چی این کتاب عجیب و غریبت اینقدر خیال سرکش آدم را رام می کند.

" أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ 1"

"فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلَاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ2"

امروز و امشب هم که تمام شد. قول بده فردا چشمم را که باز میکنم جایی باشم که هیچ مرد زن و بچه داری خیال خام دخترکی توی سرش نباشد. هیچ فاحشه ای چشمان معصومی نداشته باشد. هیچ عجوزه ای لبخند دلفریب و زیبایی نداشته باشد. هیچ آدم حقیری، سکوت و قداست و صداقت صدیقه ای را زیر پایش له نکند ازش نردبام بسازد برود آن بالاها، بعد از بالا نگاه کند پوزخند بزند یادش برود قبل از این چه بود و کجا بود. نه خود مدینه ی فاضله، اما اقلا توی یک شهر کوچک با آدمهای حقیر نباشم. می دانم آرزوی بزرگیست. آرزوی امشبم را طاق میزنم با هرچه تو بگویی. اصلا تا آخر عمر ایمان می آورم!

خدای خیلی عزیز و خیلی مهربان

فقط یادت باشد

من همه ی این آدمها را با تمام وجودم دوست داشتم. اقلا تو یکی باید خوب بدانی من تا خود امشب هنوز چقدر عاشق همه ی شان بودم.


به بنده هایت بصیرت بده، به من قدرت فراموش کردنشان را

آمین


پ.ن1: سوره ی زخرف/ آیه ی 80

پ.ن2: سوره ی زخرف/ آیه ی 83