شنبه ی لعنتی

-  شنبه روز بدی بود. روز بی حوصلگی. وقت خوبی که میشد، غزلی تازه بگی...

-  مزخرف ترین شنبه ی دنیا بود امروز. خرگوش نازنینم مرد. آقا رستم. باورم نمیشه دیگه نیست که وول بخوره تو دست و بالم و بشکن بزنم و گوشاشو تیز کنه با تمام وجود لیس بزنه انگشتامو

-  عالیجناب تومور کار خودش رو کرد. پس فردا نوبت عمل دارم. که درش بیارم این لعنتی رو از تو کله م. این اواخر سنگینی میکرد روی سرم. اگه فک میکنین زندگی ارزش بیشتر از این زنده موندن رو داره وادارم کنین امیدوار شم به بعدتر از این.) دارم مظلوم نمایی میکنم. یه عمل ساده ست. (

-  هرچی من مظلومم، دیده نمیشه. مجبور میشم مظلوم نمایی کنم، اونم دیده نمیشه. اصلا به جهنم. من هیچیم نیست. خیلی هم حالم خوبه. وقتی مردم شاید کسی باورش شه یه خبرهایی بود اینجا..

 

این خیلی جدی و غم انگیزه که هیشکی آدم رو جدی نگیره. نه دلتنگیاشو، نه غصه هاشو، نه خوشحالیاشو، نه آرزوها و هدف هاشو. منم خیلی چیزا تو دلم دارم، به خدا

نظرات 20 + ارسال نظر
نهنگ 1388/05/11 ساعت 00:04

تویی؟

salam khanumi, khoda bad nade,yani dade ishalla begire
negaran nabash,amalesh zudi tamum mishe
be zendegi ham omidvar bash, to nabashi man bloge kio bekhunam kolli bekhandam ? :D

شفای عاجل انشالاه

بی رنگ بی رنگ 1388/05/11 ساعت 08:09

اینقدر شنبه ی بد و نفرت انگیزی داشتم، وجود رو ازم میکندن...

منم یه خرگوش داشتم دبستان که بودم
اسمش جو بود
بهترین لحظه واسه من موقعی بود که از دبستان بر می گشتم و برگه تره رو می زاشتم تو دهنشو با مزه می جوید و میرفت جلو
یه روز دیدم تو خونه نیست بعد دیدن روز آسفالت جلو خونه مون
پهن شده عینهو مقوا
کلی واسه اش مراسم اشک ریزون و کفن و دفن مرتب گرفتم دوچار افسردگی شدم
الهی پنچر بشه چرخ تمام ماشینایی که از رو خرگوش آدم گوش آدم چشم و زبون آدم روح آدم نفس آدم حیسیت آدم رد می شن
تسلیت می گم بابت از دست رفتن رستم رو بهت
آبجی تو چه شکلی هستی من عاشق دیوونه هام
اونایی که از بس می فهمن
مردم از جهالت بهشون می گن دیوونه
با عکس به روزم

تومور چیه آبجی منو نترسون
با من از این شوخیا نکن
باشه گلم
داد بزن که سر کار داداشت
فقط 5 ثانیه بهت فرصت می دم منو از این کابوس در بیاری
5
4
3
2
2
2
2
2
2
2
2
2داره گریه ام می گیره
2
2
2

بهشب 1388/05/11 ساعت 10:08 http://behshab.blogsky.com/

نگاه صدی یا میمیری یا زنده میمونی که هر دو تاش شوخیه.دنبال چیز جدی نگرد.یه نگاه بنداز به اطرافت خوب

بهت گفتم صدی ، دیگه هیچ وقت یه حیوون تو خونه نگه نکن دیدی بلبل خوش صدای من چه جوری مرد ... خب تو هم حالا دلبسته شدی ... رستم رفت منم میرم تو هم میری هممون میریم ...
.
.
.
.

تومور چیه صدی ؟! شوخی بسه باشه عزیزم
من دیوونه ، دیوونه خونتم بازم بنویس من میدونم خیلی چیزا تو دلته و همشونو جدی می گیرم ... باور کن ... عینکت رو هم بزن دختر
بــــــــــــــــــــوس

[ بدون نام ] 1388/05/11 ساعت 11:53

گزارشی تکاندهنده از شکنجه دستگیرشدگان

روزنامه گاردین :
گاردین در شماره 11تیرماه خود در رابطه با جوانى که در جریان قیام مردم تهران دستگیر شده و پس از شکنجههاى وحشیانه پس از دو هفته آزاده شده مىنویسد:
این جوان 18ساله پس از آن که آزاد مىشود با بدنى خونین به خانه نزد پدرش مراجعه مىکند ولى پدرش که طرفدار احمدىنژاد است به او مىگوید تو منافق هستى و نمىتوانى به خانه بیایى و او اجبارا نزد یکى از دوستانش مىرود.

دوست او مىگوید: وقتى او را دیدم از وضعیت وخیم جسمىاش فهمیدم که به تازگى آزاد شده. کتف و بازویش پارگى داشت. صورتش هم علاوه بر کوفتگى زخم عمیق داشت. استخوان‌هایش نشکسته بود ولى تمام بدنش ضرب دیده بود. مى‌خواستم از او عکس بگیرم که نگذاشت. او را پیش دکتر بردم.

دکتر گفت تنها چهارتا از دندان‌هایش سالم مانده، بقیه‌اش شکسته. حرفهایش را نمى‌شد فهمید. دکتر پس از معاینه او گفت برایش چیزى باقى نگذاشتهاند این جوان دیگر نمىتواند به زندگى برگردد و بعد توضیح داد که به دلیل دفعات مستمر تجاوز به او دچار پارگى رکتوم شده و در معرض خونریزى روده‌ى بزرگ است.

دکتر تمام روز را صرف معاینه او کرد و از دیدن وضعیت بدنى او حالت شوکه پیدا کرده بود و نهایتا با اصرار دکتر او را به بیمارستان بردیم. در بیمارستان به اسم دیگرى پذیرفتندش.

دفترچه‌ى بیمه‌ى کس دیگرى را نشان دادیم. پرستارها گریه مى‌کردند، و مرتب مى‌پرسیدند کدام حیوانى او را به این روز انداخته. همراهان سایر مریض‌ها جمع شده بودند ببینند چه بلایى سرش آمده.

در تظاهرات روز دوشنبه دو هفته قبل در شیراز او را دستگیر کرده بودند. در آن تظاهرات جمعى از جوانان درشت‌اندام سپر انسانى دور تظاهرات‌کنندگان تشکیل داده بودند. او هم یکى از آنها بوده.
مى‌گفت توانسته بود چندمأمور یگان‌هاى ویژه را که به مردم هجوم مىبردند، تنبیه کند. ولى درجایى به او حمله مىکنند و روى سرش مىریزند و دستگیرش مىکنند.
خود این جوان مىگوید: «بعد از دستگیرى تا شب داخل ماشین مرا حبس کرده بودند. بعد به سلول انفرادى منتقلم کردند. دو روز در سلول انفرادى بودم. مرتباً بازجویى‌ام مى‌کردند، و به قول خودشان جوجه کبابم مىکردند در این روش از شکنجه دست و پارا به هم مى‌بندند و از سقف آویزان مى‌کنند، بعد مى‌چرخانند و با کابل مى‌زنند. مستمر مىگفتند اگر همکارى نکنى جوجه‌کباب‌ات مى‌کنیم.

«روزى یک وعده غذا مى‌دادند و وقتى آب براى رفع تشنگى مىخواستیم آب گرم مىدادند. سیلى مکرر جزو مجازاتها بود. در بازجویى‌ها مرتباً مى‌پرسیدند که آیا از خارج دستور گرفته‌ام؟ بعد مرا پیش قاضى بردند که قرار بود حکم نهایى را صادر کند. مرا به دو میلیون و پانصد هزار تومان جریمه محکوم کرد و دوسال زندان تعلیقى و تعزیرى. گویا تمامش ظاهرسازى بود. فکر کردم از بازداشتگاه مى‌برندم زندان. ولى مرا به جایى فرستادند که اسمش را گذاشته‌اند «اتاق گردن‌کلفت‌ها». چند جوان دیگر هم به سن و سال من آن‌جا بودند. از یکى از مأمورها پرسیدم که چرا مرا به زندان نفرستاده‌اند. گفت هنوز چند روزى باید مهمانمان باشى.

«در حین بازجویى از من خواستند که تعهد بدهم و اعتراف کنم. نکردم. گفتند «از دوستان‌ات بپرس که با کسانى که همکارى نمى‌کنند چه کار مى‌کنیم». ‌ بقیه را هم دوشنبه بیستو پنجم خردادگرفته بودند.
نگران بودم که نکند مردم از خیابان‌ها رفته باشند و تظاهرات ساکت شده باشد. با هم‌سلولى‌هایم مشورت کردم چه کار کنم. هیچ‌کس نظرى نداشت. وسوسه شدم اعتراف کنم ولى نکردم.
از روز سوم دوباره شروع کردند به کتک زدن. روز بعد، ‌ دوباره بازجویى کردند و ریختند روى سرم. اصرار داشتند که از خارج دستور مى‌گرفته‌ام. روز پنجم یا ششم دستگیرى وقتى اعتراف نکردم سه چهار مأمور درشت‌هیکل که قبلاً ندیده بودیم وارد شدند.

گفتند «ما با گردن‌کلفت‌ها جور دیگرى رفتار مى‌کنیم». بعد با حمله به من لباس‌هایم را پاره کردند و به من تجاوز کردند. آن‌هم در مقابل سایر بازداشت‌شدگان. آنها کارى از دست‌شان برنمى‌آمد. ولى اعتراض کردند و کتک‌ خوردند.
بعد هم به هم‌سلولى‌هایم گفتند «ببینید ما با گردن‌کلفت‌ها چه کار مى‌کنیم». ‌ بعد رفتند.
«هم‌سلولى‌هایم بهخصوص یکى‌شان که سن‌اش بیشتر بود مرا دلدارى مى‌دادند. مى‌گفتند آنها مىخواهند با این کار ترا خرد کنند ولى تو مقاومت کن.

گاردین در ادامه این گزارش تکاندهنده به نقل از این جوان شکنجه شده افزود:
«در روزهاى بعد به دو هم سلولى دیگرم هم جلو چشمان ما تجاوز کردند و بعد هر روز این کار تکرار شد بهلحاظ جسمى به شدت ضعیف شده بودیم وقتى در برابرتجاوز به هم سلولیم اعتراض کردم آنقدر کتکم زدند که دیگر چیزى نفهمیدم و بعد به سلول انفرادى مرا منتقل کردند.
بعد از کتک زدن مداوم مى‌گفتند «حالا آدم شدى؟ فهمیدى ما با گردن‌کلفت‌ها چه کار مى‌کنیم؟ اگر آدم نشوى و اعتراف نکنى که رابط ات براى شرکت در تظاهرات کیست مى‌فرستیم‌ات عادل آباد بند هم جنس بازها.
گفتم رابطى ندارم و خبر تظاهرات را از روى اینترنت گرفته‌ام و به نظر م کار درستى آمده و شرکت کرده‌ام. ....دوست این زندانى مىگوید وقتى او این صحبتها را مىکرد بارها گریه کرد و فقط به این دلیل حاضر شد بگوید که دنیا بفهمد رژیم آخوندى با کسانى که اکنون در زندانها اسیرند چه میکند.

با اینکه تحویلم نگرفتی ولی من بیمعرفت نیستم.
از دست من دو کار بر میاد اگه میخوای بفهمی چیه جواب بده تا بهت بگم.............

نلسون 1388/05/11 ساعت 13:14 http://nelson.blogsky.com

بهونه می خوای واسه زندگی ؟
اینکه من و نلسون هر بار که وصل میشیم نت فوری میایم تو دیوونه خونت کافیه ؟
دیوونه ها همیشه فکرای عجیب غریب میزنه به سرشون
مثه من که سرما خوردم و فک می کنم آنفولانزای خوکی دارم و هر بار میرم جلو آینه که ببینم گوشام مثه اوله یا نه : دی

گاهی همینا میشه انگیزه
گاهی انتظار کشیدن واسه 7:30 بعدازظهر و خوردن یه بستنی با رفقا

NiMa 1388/05/11 ساعت 19:27 http://patoghchat2.blogfa.com

سلام دوست عزیز هگر مایل به تبادل لینک هستین منو با اسم پاتوق چت لینک کن و در قسمت نظرات بهم خبر بده.

خودتم بیای بهت بد نمیگذره عزیز منتظرتم

روح اله بلوچی 1388/05/12 ساعت 08:05

ارزوی موفقیت وسلامتی برای شما و تومور عزیز

تومور عزیز هم تشکر میکنه

به روزم با ترانه شب بزرگداشت مرحوم استاد منصفی

zn 1388/05/12 ساعت 19:41

امیدوارم عمل رو با موفقیت ÷شت سر گذاشته باشی
اینجا که گفتی "اگه فک میکنین زندگی ارزش بیشتر از این زنده موندن رو داره وادارم کنین امیدوار شم به بعدتر از این"باید بگم که درسته این دنیا اغلب اصلا ارزش بیشتر از این زنده بودن رو نداره ولی به نظر من همیشه زنده بودن بازم بهتر از مرگه
براتون دعا کردم انشائ ا... هرچه زودتر یه ÷ست جدید بزارید منتطریم

لی 1388/05/12 ساعت 20:08 http://www.leee.blogsky.com/

سلام
بدتر از همه اینه که از کسی که انتظارشو داری ضد حال بخوری...
و اون تو رو جدی نگیره...

لی 1388/05/12 ساعت 20:12 http://www.leee.blogsky.com/

مطلب رو از پائین به بالا توجه کردم....
امیدوارم این توموری که می گید هر چه زودتر منهدم بشه.....

کجایی آبجی دیوونه من
یه خورده دلشوره دارم حرف بزن

پرونده ششمین جشنواره تئاتر استانی فردا هم بسته شد.

روح اله بلوچی 1388/05/13 ساعت 21:11

ما کماکان در انتظار اجرای مراسم کمپوت خوری هستیم.....احسان هم یه کمپرسی اورده برا خالی کردن...کجا خالی کنیم...ها...
در ضمن هر چه زودتر خوب شو....باشه....کاملا جدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد