آدمیزاد است دیگر، گاهی دلش تنگ می شود...

چه دلم تنگ شد یکهو!

برای همین صفحه ی بنفش کمرنگ دیوانه

که چقدر آدم کشتم و زنده کردم لابلای سطرهای این خطوط با فونت Tahoma!

برای چه دوستها و دوستی هایی نوشتم و یک قیچی گرفتم دستم هی سانسور کردم خودم را

از ترس اینکه مبادا بخوانی و اخمهایت برود توی هم

قبول کن، آدمیزاد است دیگر. دلش تنگ می شود

خیلی هم که بزند به سرت دیگر بچه ات را توی یک خیابان شلوغ نمی گذاری سر راه

نظرات 8 + ارسال نظر
میلاد 1388/03/16 ساعت 22:14

یعنی ممکنه آدم یه روزی دلش برای اینجا تنگ شه؟

هیچ مادری دلش واسه بچه ی یکی دیگه تنگ نمیشه!

سی ما 1388/03/17 ساعت 11:06

:)

چارلی 1388/03/17 ساعت 11:13 http://charlli.blogsky.com/

سلام
تولد دوباره مبارک
نمایش فیلم های علیرضا احمدی

بهشب 1388/03/17 ساعت 15:06 http://behshab.blogsky.com/

چه عالی من اصلا متوجه نشدم.ببخش

سلام خوشحالم برگشتی بگی نگی دلتنگت شدیم آبجی دیوونه من

وبلاگ عکاسیم راه افتاد
این هم همون وبلاگ شعر قدیمه :

www.posbastaki.blogsky.com

سر بزنی خوشحال ترم کردی

مرسی
انرژی دادی

آه...که اینطور

من یقین پیدا کردم که از تو بی مرام تر توی دنیا وجود ندارد ...
دختر مگه چی داری اینقدر تو حسی ؟!
بازم داداشت که افتاده تر از شماست ...

اه اه اه
رو خودت اصلاحاتی را انجام بده !

تو حسم؟!
یعنی چی چی؟
صادق افتاده ست؟
من سربالام؟!
چه جور اصلاحاتی آیا؟
من داره خوشم میاد از الان خودم

این روزها

احمد کارگران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد