دلم زنانگی میخواهد...

دلم زنانگی میخواهد و یک آینه قدی ؛ از آنها که تنها در خانه های قدیمی پدربزرگها پیدا میشود و بعد یک دنیا زنانگی رو بذارم زیر بغل بشینم رو به روی آینه بی ترس  آرایش کنم  لباسهای رنگی  بپوشم و ساعتها در برابر آینه تنها خودم را نگاه کنم بدون اتهام به خودخواهی و غرق گناه کردن مردان 

 دلم زنانگی میخواهد، آغوش گرم و دستی مهربان بی ترس از حضور باید و نبایدها و  بدون حضور این خط کشی ها که اینروزها نهایت حضورشان به قدمگاه من رسیده است.

زنانگی میخواهم برای فرار از این قفس شیشه ایی برای خندیدن ،  شادی کردن و موهایم را با باد هم آغوش کردن


زنانگی میخواهم به تعداد همه سالهایی که عمر کرده ام ؛ دلم میخواهد با من بزرگ شود همردیف و همراه من  زنانگی ام را در بازیهای کودکی می خواهم در قایم باشک خانه پدربزرگ ؛ در میزی پر از خواستنی های زنانه و پیراهنی پر از طرح گل

زنانگیم جا مانده...