مطرود یعنی طرد شده

خیلی قبل ترها فکر می کردم زندگی خیلی پیچیده تر از روزمرگیهای منه

بچه دبیرستانی بودم اون موقع ها

تمام شوق و ذوقم این بود که شب به شب استامینوفن دوست داشتنیم رو چک کنم ببینم پست جدید گذاشته یا نه.

آرشیوش رو پرینت می گرفتم همه جا با خودم می بردم و می خوندم.

نه مثل همکلاسیام درگیر شیطنتهای دخترهای دبیرستانی بودم نه بچه مثبته ی مامان بابا.

 

دانشگاه که اومدم ترسیدم از خودم. که دلمشغولیهام شبیه دلمشغولیهای هیچ کدوم از همکلاسیام نبود.

نه سر و گوشم می جنبید دنبال تور کرن دوست پسر نه قصد ازدواج داشتم نه حتی مثل آدم درس می خوندم.

اعتراف می کنم ظاهر و رفتار پسرپسندی هم نداشتم هیچ وقت.

خوبیش اینه که مجبور نبودم برای جلب توجه رژ لب قرمز بزنم و کفش پاشنه بلند و مانتوی تنگ بپوشم.

یا مدام لبخند ملیح رو لبم داشته باشم و لنز سبز بذارم و چشمامو خمار کنم الکی وقتی از تو راهروی دانشکده ی فنی مهندسی رد میشم.

 

خودم بودم و وبلاگهایی که خوندنش می ارزید به 100 تا از این دلمشغولیهای دم دستی دخترهای همسن و سالم.

و یک عالمه دوست مجازی که هیچ وقت تو واقعیت نداشتمشون. عاشق شدنم هم مجازی بود حتی!

دوست پسر، گردش، بیرون رفتن، استرس اینکه کسی ما رو باهم نبینه، کادو دادن و کادو گرفتن، قهر و آشتیهای مسخره، خلوتهای دو نفره و...

تمام فکر و ذکر دخترهای دور بر من بود. هر کدومشون رو هم که نصفه نیمه تجربه کردم دیدم اونی نیست که روح منو ارضا کنه.

اولین و آخرین آدم مجازی ای که تو دنیای واقعی دیدم این آقا بود.

 

پ.ن1: اینجا نمیشه به کسی نزدیک شد. آدما از دور دوست داشتنی ترند.

 

پ.ن2: 4 سال از اون موقع ها میگذره. الان دوباره منم و دیوونه خونه و وبلاگهای نخونده و آدمهای کشف نشده.

خوبیش اینه که دیگه کنجکاو نیستم بقیه ی مردم چه جوری زندگی می کنن.

و حسرت نمی خورم که شاید اونجوری بهتر باشه..

 

پ.ن3: یه اتفاق خوب برام افتاده. دیشب تمام آرشیو 2007 این وبلاگ رو پرینت گرفتم و تا وقتی پلکام به زور باز بود داشتم می خوندم.

به شدت عاشقانه و دوست داشتنی می نویسه. دلت می خواد کل وبلاگشو یکجا ببلعی. مطرود یعنی طرد شده

 

پ.ن4: هنوز پی نوشتهام قرمز پررنگه. جیغ تر و پررنگ تر از متن اصلی. حواشی همیشه جذاب ترند!

 

نظرات 16 + ارسال نظر
مریم 1387/04/02 ساعت 21:53

خیلی ی ی ی ی ی ی قشنگ بود! چه خوب که خودتو پیدا کردی ;-)

سلام!
۱-اول تولد دیوونه خونه ات مبارک!
۲- باور کنی یا نه برای من مهم نیست، اما یکهو یاد خودم افتادم که یه روز چند تا از پست هات رو پرینت کردم بردم مدرسه کلی کیف کردیم با همکلاسی هام!(تابستان خود را چگونه گذراندیم و پست های قبل از اون...). از نوشتنت خیلی خوشم میاد! هر چند فکر میکنم تو منو خیلی کمتر دوست مجازی صمیمی ات (!) بدونی!
۳-دوست دارم همیشه بنویسی، باور کن از ته ته دلم میگم....دیوونه خونه تو رو دیوانه وار دوست دارم دیونه!:دی

واقعا؟!
دلم قیلی ویلی رفت!

همکلاسیت 1387/04/03 ساعت 15:08

سلام ...
اردو رو میای ؟

سلام
آره
نیام؟!

ین آقا 1387/04/04 ساعت 01:48

چرا روی من خط کشیدی؟

به همون دلیلی که تو به سادگی روی آدمها خط می کشی.
من فقط روی اسمت خط کشیدم
تازه نه روی خودت
فقط روی اسم این آقا!

این آقا 1387/04/04 ساعت 01:48

چرا؟

سلام!....خیلی خوشحال شدم کامنتت رو دیدم! باور کن!
آره واقعا، واقعا،واقعا!.....
بازم ممنون که اووومدی!.....برام دعا کن، پنج شنبه کنکور دارم!

دعاهام نمی گیره
ولی تمام سعی خودمو می کنم!

راستی آدرس وبلاگ اولیه ات رو یادم رفته!....برام بنویس!...

نه
بی خیال
فراموشش کن دیگه
مث من که فراموشش کردم دیگه!

روح اله بلوچی 1387/04/05 ساعت 14:27

قشنگ نوشتی ....

قشنگ خوندی ....

ICo جون 1387/04/06 ساعت 03:09 http://www.mokaab.blogfa.com

من کلا از ذهن پریشان و آشفته خوشم میاد ولی تو ....
ما را دریابید!!

ولی من؟!

پریسا 1387/04/08 ساعت 08:10 http://parisa-68.blogfa.com

خوبه آدم ها راهشون رو پیدا کنن . راستش منم با آدم های دور و برم زیاد شبیه نیستم ... خیلی جاها جاده فرعی می زنم اما زیاد مهم نیست ...زندگیه . گیر کار وقتیه که سلیقه ی متفاوتت تو زندگی و روش هاش و حتی انتخاب دوروبریهات یهو همه ی انتقادها رو جلب می کنه ... کاش میشد همیشه مثل خودت باشی ...
راستی گفتی کفش پاشنه بلند ....من از این جور کفش ها متنفرم و جالب اینه یه دفعه تو زمستون و اوج برف که همه جا حسابی سر بود یه دختره تو دانشگاه چنان کفش هایی پوشیده بود که من می خواستم ازش بپرسم چه جوری راه میری و برای اولین بار تو زندگیم آرزو کردم که این دختره بخوره زمین و منم حسابی بهش بخندم چون حقش بود . انقدر توجه بقیه ارزش داره ؟
راستی منم وبلاگت رو خیلی دوست دارم . از اول وبلاگ نویسیم میومدم می خوندمش چه نظر میدادم چه نمی دادم ... همیشه و حتی گاهی چند بار می خوندم ... امیدوارم همیشه بنویسی ...

سلام...نیومدی هنوز؟!....آپم منتظرت....میای دیگه؟!...(برای دیدن صفحه به روز شدهctrl+f5را بزنید.)

ساناز 1387/04/22 ساعت 13:14

سلام پردیس نازم . آره استامینوفن ..... اگه بت بگم هنوز پرینتاشو که بم دادی رو دارم باورت می شه؟ آخ که چقدر زمان زود می گذره انگار همین دیروز بود و ...... خوشحالم از این که دوستیمون هنوز سر جاش.

[ بدون نام ] 1387/04/22 ساعت 13:17

راستی یادم رفت ................ بوس بوس رو میگم...
بوووووووووووس بوووووووووووووس

آدم خواننده مثل تو داشته باشه، دیگه چی کم داره؟؟

مهرداد 1387/05/11 ساعت 00:19

سلام
برداشتی که من از نوشته هات کردم فهمیدم که خیلی مشتاقی که دوست پسر داشته باشی راستی وبلاگت خیلی خاله زنکی است فقط به درد پی فی جونا و سوسوله خانمای دور و برت می خوره

جالبترین برداشتی بود که تو عمرم دیدم! من نوشتم که از دوست ژسربازی و خلوتهای خاص دونفره هیچ خیری ندیده م که بخواد روحمو ارضا کنه. شما نتیجه گرفتی که من مشتاقم دوست پسر داشته باشم!!!
راجع به خاله زنک بودنش هم من شرمنده م. یادم نمیاد تو توضیحات وبلاگ نوشته باشم وبلاگی برای تمام سلیقه ها :|
فکر میکنم اونقدر آزادی دارم که توی وبلاگ شخصی خودم به قول تو خاله زنک باشم.

دم بریده 1387/05/13 ساعت 10:15

سلام
من همینجوری توی یه ولگردی وارد وبلاگت شدم...خوشمان آمد

از خوش آدمنتان خوشمان آمد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد