چیزی در فضای اتاق هست که آزارم میدهد اما نمیدانم چیست.
دلتنگی را نمیشود با بطریهای شیشهای و قوطیهای فلزی پاک کرد؛ مثل خیلی چیزهای دیگر.
دوباره خاطرهی کسی را به یاد آوردهام که تازه به نبودنش عادت کردهام.
و باز آینده ی من پر از نبودن کسی در گذشته میشود.
حس غریبی است این دلتنگی: قشنگترین اتفاق بد دنیا!
پر است از سکوت که انگار بعد چهارمش است و می آید و زندان سه بعدی بودنش را میشکند.
و آن وقت تو میمانی و جاسیگاری کوچکی که پر است از ته سیگارهای مچاله شده
که زمانی فقط یک سیگار بوده اند و حالا قرار است بگویند که اینجا اتفاقی افتاده است..