امروز یه روز جدیده ...قراره من همراه من اینجا بنویسم .یه همکار جدید وبلاگی .از اونجاییکه از میوه هم خوشم نمیاد اسمم کیوی نیست . راجع به این که من کیم باید بگم یه آس و پاس تر از همه شما ها که میاید اینارو بخونید ... شایدم مجبور شم این نوشته هارو به زبون خداها بنویسم ... اخه من زبونشونو خیلی خوب میفهمم ...در اسرع وقت هم جواب دندون شکنشو به عرضتون میرسونم. همین.............................................................................................................................

اهان راستی یه چیزی یادم اومد از صبح تا حالا واسه هر کی تعریف کردم نخندیده ولی دیروز کلی باعث خنده آدما شد . تو رو خدا یه لبخند...ازتون که کم نمیشه . دیروز رفته بودیم تئاتر شهر نمایش پورتره رو ببنیم . من با دوستام جلو نشسته بودیم نمایش که تموم شد بهزاد فراهانی شروع کرد با روبوسی با عوامل تئاتر .اینقدر تو این کار سرعت داشت که با منم روبوسی کرد بعد یه نگاهی به من کرد و گفت شما کار اولته منم که هول شده بودم گفتم ما که کاری نکردیم استاد بعد گفت اختیار دارید بسیار کار عالی بود بعد منو در اغوش گرفت و هی فشرد .یه بارگی کارگردان اومد گفت ایشون جز عوامل ما نیستن استاد . آنچنان منو از آغوشش جدا کرد و پرت کرد اون طرف که از شدت این پرتاب گویی از صحنه روزگار نیست شدم والبته ایقدر مردم بهم خندیدن که از شدت حقارت خودمم این آرزو رو کردم ...

پرومته

نظرات 15 + ارسال نظر
من 1385/06/02 ساعت 20:51

:))
این یه لبخند به پهنای لبهای بی لبخند آدمهاییه که شنیدن و نخندیدن!
خداوکیلی این اتفاق افتاد؟!

آرش 1385/06/02 ساعت 20:59 http://horizon2005.blogsky.com/

سلام ای سراسر از شور واحساس.دوست خوبم.خواهر یا برادرخوبم.وبلاگ زیبایی دارید.با تبادل لینک موافقید؟همیشه نفسهایت پر احساس گامهایت استوارباد. برادر شما آرش

نارسیس 1385/06/02 ساعت 21:12

ولی من خندیدم!
به تو نخندیدما! باز خجالت نکشی!
به کار فراهانی خندیدم!

رقاص 1385/06/02 ساعت 23:56 http://dance-here.blogspot.com

منم کلی خندیدم به کار زشت فراهانی . راستی منم تئاتر میخوام کلی ...

مداد 1385/06/03 ساعت 00:06 http://medadsiyah.blogfa.com

هه هه ههه..خدایش باحال بود هرکی نحندیده بی ذوق بوده....ببینم حالا شما دختری یا پسمر....آخه گفتم بالا خره این آقاهه فشارت داده گناه نکرده باشه:دی

سلام
من نمیدونم تو کی هستی ولی اینطور که معلومه تو من قدیمی نیستی و یه من جدید هستی
من شخصا اگر قابل بدونی ورودت رو به این دیوونه خونه ای که عاقل ترین آدم دنیا داره توش زندگی میکنه تبریک میگم .
و خیلی خوشحالم که منه من یک دوست جدید و خوبی مثل شما پیدا کرده و بهش تبریک میگم .
راستی این اتفاقی که برات افتاده اتفاق جالب بود

محسن 1385/06/03 ساعت 00:43 http://namjoux3.blogfa.com/

سلام من
خوبی من
نمی یای وبلاگ قرتی بازی هارو ببینی
کجایی نمی یای دیگه
بای

هیچ 1385/06/03 ساعت 01:56

من قبول ندارم! هیکشی نمیخواد تو وبلاگ من بنویسه؟‌:((
:دی
میگم من اگر بودم، قبل از اینکه کسی چیزی بگه، خودم پرتش میکردم میگفتم آقای محترم چه خبرته؟
بعدشم با حالت طلبکارانه میرفتم :دی

میثم 1385/06/03 ساعت 09:29

سل........
...
چه با نمک
کاش اونجا بودم :)
.......
.
.

بی نام 1385/06/03 ساعت 14:57

گریه نکن...
خندیدم به تو و به اون و به همه

سارا 1385/06/04 ساعت 10:55 http://brain.co.sr

اون پنجره هه ....خب باشه ماله تو من زیاد احتیاجش ندارم...به دردم نمی خوره...!!!!!!!

وای من که کلی خندیدم...هم خنده دار بود هم رمانتیک...هم یه خورده دراماتیک...هم رئال هم سوررئال...وای ببین چقدر صفت میشه بهش چسبوند

سلام خوبی؟
با اجازت لینک وبلاگت را گذاشتم توی وبلاگم

آرتمیس 1385/06/04 ساعت 19:32

تو هر جایی که دوست داشته باشی میتونی بنویسی .ولی من همیشه توی وبلاگ خودت منتظرم...

هاله 1385/06/06 ساعت 09:36 http://chayesabz.blogsky.com/

سلام من خندم نگرفت. بیشتر دلم برات سوخت. کار فراهانی هم خنده نداشت٬ بیشتر دور از ادب بود تا خنده دار!
من تازه با وبلاگ قشنگت اشنا شدم. امیدوارم به من هم سر بزنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد